چه آسان میشود با تو باشم... چه سخت بی توام
گاهی اوقات از فکر چیزهایی که امکان بودنشان هست و درواقع نیست، دل آزرده و مایوس میشویم ....*
هووووم.... یک چیزهایی غیر ممکن نیستند .... اما ممکن هم نیستند .... و من از اینها زیاد دارم در زندگی.... من بودن ممکن ناممکن تو را میخواهم ...... من صدایت را میخواهم .... من .......میخواهم به یمن نزدیکی ملاقات به تکاپو بیافتم برای نابودی این دو سه تا جوش قرمزی که روی صورتم جا خشک کرده اند. بعد سه بطری آب در روز سر بکشم تا بدود زیر پوستم کمی آب .... ناخنهایم را سروسامانی بدهم .... اتویی بکشم ب قامتم .... برای اولین بار از خودم بپرسم چه بپوشم بهتر است ....
شیشه عطر مظلوم روی کمد را بردارم باهاش آشتی کنم بپاشم روی تنم عطرش را..... بروم برایش یک میوه کاج پیدا کنم. رنگش کنم .... آخر کاج خوب است... کاج همیشه هست ..... همانگونه که این رفاقت همیشه هست.. یعنی همیشه میخواهم باشد ......
من و تو ....... چه آسان میشود باهم باشیم ... چه سخت بی همیم
* پ.ن: کافه ی جوانی گم شده. پاتریک مودیانو....