افرا

مسخ....

شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۲ ب.ظ


روزی بین قفسه های کتابخانه پرسه که میزدم چشمم به این اسم افتاد! کتاب کافکا.... یاد پست دوستی در فیس بوک افتادم که نظر بقیه را در مورد این کتاب کافکا خواسته بود و من دلم دوست داشت کامنتی بگذارد و بگوید چیزی اما خب نمیدانست اصلا این کتاب از مسخ چه کسی و چگونه سخن گفته!!

و من آن روز کتاب را برداشتم!  خواندم و خواندم و از تمام صفحات و واژه های آن کتاب فقط و فقط اسم گرگوار برایم مانده  .....

لحظه هایی اگر انقدر هیبتت دستو پایت را گرفته که هیچ کجا نمیتوانی تنت را بچپانی من یاد گرگوار می افتم .... اگر مثلا یک روز خودم رو گوشه ای پشت یک مبل پنهان کرده بودم برای گریستن از بی فضایی من یاد گرگوار می افتادم .... اگر ناخواسته تبدیل شوم به هیاتی منزجر کننده و توان کلامم نباشد تا مجاب کنم آی ایها الناس من آنی نی ام که شما میبینید! در دلم چیزی ست که دیده نمی شود!

آخ چقدر گریستن گرگوار برایم قریب است... غریب نیست قریب است .... گریستنی که پشت چشمهاست.... توان عبورش به دنیای واقعی ها نیست ... هرچه زور هم بزنی یک ذره هم خیس نمیشود خانه چشمهایت .... بعد نتیجه میشود تصویر یک انسان سخت و سنگی وحشت آور .... که نهایتا اگر یک انسان دلنازک هم دوروبرت باشد واکنشش دل سوزاندن است و ترحم ! ....

کافکا ، گرگوار را عجیب برایم ثبت کرد!!! هیبتش را، اعجاب زشت و انزجارش را دوست دارم !!!

گرگوار را دوست دارم..... 

۹۳/۱۱/۱۸
افرا

نظرات  (۱)

از کافکا خوشم نمیاید خشن مینویسد !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی