افرا


باران قشنگی بود ... از توی کانال کولر صدایم میزد ....

پلی لیست درست کردم از هرکسی که برای باران یا با باران ترانه خوانده بود. شجریان و ناظری و میرزاده و مازیار و چارتار و سیاوش و محمودزاده و .....

لباس گرم پوشیدم و زدم بیرون ...

قدم زدم و قدم زدم و قدم زدم ... تنهایی.....

رفتم روی لبه استخر .... یک متری از زمین بالاتر است .. گفتم صدا بهتر میرسد به بالا .. نمیدانم چنددور زدم چهارطرفش را.. چه گفتم ... چه شنیدم ... چقدر باران خیسم کرد و چقدر اشک..... 

مازیار که شروع کرد گفتم این برای تندقدم زدن است نه با دقت قدم زدن روی لبه باریک استخر .... آمدم بیایم پایین که جانانه آمدم پایین ..... رفتم هوا بعد آمدم پایین .....

به خدا گفته بودم بغلم کن... نگفتم هُلم بده !

ولی دستش درست! حال بی حالم را .... حال نزارم را جا آورد ... گریه یادم رفت.... ولی درددل خوبی بود. ... 

پ.ن: ازهمه جا کلاه شالگردن عقیل را برداشته بودم به سر کشیده بودم... صبح گذاشته بود که شسته شوند و شسته نشده بودند... قرار بوده من گندش بزنم !

پ.ن: مرتضی پنج سالش است... یک روز آمد در زد و وقتی رفتم جلوی در , دست به پشت گفت: خاله... میذاری برم استخرتونو ببینم .... ؟ گفتم نه خاله ... استخر خالیه. بلنده.

پ.ن: خوب شد که روی گِل افتاده نه توی استخر ... موزاییک سُری بود .... 

پ.ن: باید یک وری بنشینم.... به پشت هم نمیتوانم بخوابم ....

۹۳/۱۲/۱۴
افرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی