رویای ونیز
چهارشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ب.ظ
شاید خودش نداند، اما باعث خیلی چیزها شد.... اینکه صندوقچه ای را از زیرزمین وجودم بردارم، خاکش را بروبم، و دوباره برق بیاندازم همه آنچه دوست داشتهام را.... رویاهایم را، علایقم را .... که وقتی کسی میپرسد کجای این دنیا دلت میخواهد بروی،نگویی فرقی نمیکند! بگویی رویای ونیز توی سرم هست هنوز،رویای رُم...
بگردی ببینی بوی چیست که به هوس میآندازدت، بگردی ببینی طعم چیست و صدای کیست که لذت میدهدت، اینکه داشتن یک گوی بلورین که تک درختی درونش باشد و رویش برف ببارد هنوز برایت رویاست! اینکه هنوز توی طبیعت دنبال تک درخت میگردی،اینکه هنوز دوربینی به گردن کسی اگر میبینی عشقت به عکاسی چطور قلقلکت میدهد..
خودش نمیداند ولی خیلی اوقات خودم را برای سوالهای نپرسیدهاش آماده کردهام که نگویم نمیدانم....
توی همه ابعاد زندگیام دارم پرسه میزنم....
هنوز پاسخم به همان اولین سوالهایش بنظرم مطلوب نبود هرچند فیلبداهه بود .... هنوز دارم خودم را پیدا میکنم.....
۹۴/۰۲/۰۲