جوجه تیغی
مهمانهای ثابتی داریم هرشب که خیلی بی سر و صدا و سریع از زیر در حیاط خانه می آیند از سنگفرش حیاط میگذرند و بین درختها گم میشوند. هر پنج نفر ما همیشه چشممان به دیدنشان میدرخشیده! بیشتر از همه مادر.
همین بود که وقتی مرد همسایه شکاف کوچک پایین دیوار را با چیزی پر کرده بود که باعث مرگ یکی از مهمانهای ما شد مادر شاکی شد.....
این جوجه تیغی های مهربان بدون هیچ ازاری هرشب دم غروب بدون اینکه زحمت بازوبسته شدن دری را به کسی بدهند می آیند و رفتنشان را هیچکس نمیبیند....
همین است که شبهای گرم تابستان، روی تخت زیر درخت آلبالو، همچنانی که نشسته ایم به چای "آنخی" یا چه و چه .... آمدنشان را خوشامد میگوییم ....
نمیدانید چه چشمهای مهربانی دارند و چه وجود دوست داشتنی ای. از هزارتا همستر و موجود بیچاره دیگری که اسیر دست بشر شده اند هم خواستنی ترند..... خودشان می آیند و خودشان میروند! به خواست خودشان... نه با قلاده!
قشنگند و عزیز......
پ.ن:آنخ همان کاکوتی ست. توی چای غوغا میکند. از هزارمسجد هم که آمده باشد عطرش اصیل اصیل است...
مسعود رضایی