یه جوری باید باشی تو زندگی، که حرفای خوبت شعاری نشن...
گفته بودم از شعاری بودنم میترسم... گفته بودم از اینکه همانی هستم که نشان میدهم مطمئن نیستم... گفته بودم که چقدر حالم بد میشود وقتی بازیچه شرایط میشوم، وقتی دو قدم از خودم دور میشوم و میپرسم چه شد که خودم را گم کردم، فراموش کردم؟ و چقدر حالم بدتر میشود وقتی گم شدنها زیاد میشوند...
گاهی یک طوری میشوم که انگار من نیستم... ولی حقیقت این است که همه اینهایی که میبینی منم..... منی که جایی از ماجرا ممکن است تبدیل به کسی شده باشم که باورت نشود. حرف خوب گفتن را بلدم اما با من چه کردند این حرفها؟.... از من چه ساختند؟
شعاری شده م؟
حرف که میخواهم بزنم، در هر رفت و برگشتی کلمات را عوض میکنم، منصرف میشوم، مصمم میشوم، بیهوده بنظرم میرسد، حیاتی بنظرم میرسد.... بعد که این همه بابتش فکر میکنم، باز از گفتن یا نگفتنش راضی نیستم....
____________
من کی ام؟ گمشده ای در تن خود........