افرا

این زندگی لعنتی کجاست و من الان دارم چکار میکنم؟ 
زندگی هوای گرفته امروز است. بادی که بخاطر من بر شاخه ها و درختها می تازد... آسمانی که بخاطر من تیره شده... ابرهایی که بخاطر من بغض کرده اند... بارانی که بخاطر من در شرف آمدن است ..
هوای امروز سراسر بخاطر من است ... تنها آسمان، امروز من و امروزهای من را درست پاسخ گفت ...
زندگی همینهاست ... همینهایی که گذشت و همینهایی که دارد می گذرد ... و من نمیخواهمش، من دست و پا برایش نمیزنم، من دلم میخواست واقعا افرا باشم، زندگی برای من آن وقتی بود که واقعا درخت باشم ... من درخت بودن را جدی گفتم آن روزی که گفتم: در خیال هم اگر خواستی چیزی بهتر برایم تجسم کنی درخت بدانم، آن روز که درخت شوم آن روز، روز جاودانگی من است حتی اگر به تیغ بشر بریده شوم، حتی اگر روزنامه ای با تیتر مرگ آیلان شوم ... حتی اگر ......................
هوای امروز مال من است، پشت این پنجره منتظر مانده ام، لحظه موعود که برسد، گره بغضش که باز شود میروم و اشکهایش را می نوشم، به جان مینوشم چون تنها او درد بغض حالای من را فهمیده و برایم دست و پا میزند، برایم دارد تدارک می بیند، تدارک میهمانی، میهمانی به صرف اشک......



گریه در آب چه لذت بخش است
من که انباشته هستم از اشک
وسط آب اگر گریه کنم، تو نخواهی فهمید
من دلم میخواهد، خانه ای داشته باشم در آب
آب یعنی همه خوبی ها ....


فکر کن اگر واقعا در آب آرام بگیرم ... فکر کن اگر برانگیخته شوم در شمایل یک درخت .... یک افرای واقعی ....


۹۴/۰۶/۲۶
افرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی