بهترین هدیه من بودن توست...
تبریک ها رنگ وبو دارند.... یکی دستش رفته توی جیب خودش و ذوق داردبعد سالها رفاقت برای دوستش کادو بخرد، آن هم با فراق خاطر، بگوید بیا برویم بیرون هرچه میخواهی انتخاب کن.... یکی ازفاصله ها گذر میکند و این را بهانه میکند تا همه چیز را فراموش کند... یکی بعد 15 سال رفاقت هنوز خوشش می آید چندروز زودتر از موعد تبریکش رابگوید تا در این مسابقه خودساخته اول شود... یکی بعد صمیمیتی عمیق، به تبریک و تشکری نسبتا رسمی قناعت میکند...
گفتم که پایبند این چیزها نیستم... اما باور دارم که این مناسبتها بهانه اند.... و آدمها محتاج بهانه ... بهانه ای تا بازگردند.. تا همه چیز را پشت سر بگذارند... تا دوباره برانگیزند هرآنچه که دفن شده ... بهانه ای تا از قالب سخت خود بیرون بیایند و دغدغه ها را بیخیال شوند و فقط با یک جمله خشک و خالی بفهمانند که هنوز در ذهنشان دارندت.....
من باور دارم که اگر در خانه جشنی به پا نشود، کیکی و شمعی و هدیه ای در کار نباشد من قانعم به همان چند ثانیه ای که خواهرم و رفیقم به من فکر میکنند و برایم مینویسند... من قانعم به ترمزی که بخاطر خبردار شدن از تولد من فشرده شد تا از کنار جمله من که فردا تولدم است نگذرند... من قانعم به همین 24 ساعت مکالمه همراه اول... من قانعم به لبخند آدمها ... من به بودنتان قانعم.... اینکه برایم بمانید بهترین هدیه ای ست که میتواند خوشحالم کند... تویی که مرا میشناسی باید باورکنی که من چقدر قانعم ... به کلام تو قانعم رفیق... هیچ چیز به اندازه ماندنت راضیم نمیکند.... وقتی که همیشگی باشی برایم انگار مدال قهرمان ترین دختر عالم را به گردنم آویخته اند که توانسته نگهت دارد... نگهتان دارد...