افرا

جاده ها ... خیابان ها...

پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۰ ب.ظ

جاده ها و خیابان ها با من آن نمیکنند که باقی روز میکند... تمام روز و.شب غرق جمعها میشوم... پاسخگوی مهربان ارباب رجوع ها میشوم، شوخ طبع دوستیهایم میشوم، سنگ صبور رفیق غمگینم میشوم، شریک راز فاطمه میشوم و بخاطر رازش تا آن سوی شهر پی جواب آزمایشش میروم، جلسه دفاع همکلاسیها را شرکت میکنم، تلفن جواب میدهم، آشپزی میکنم و برگ ریحان روی ظرف غذا میگذارم... کمدها را مرتب میکنم... جلد اول "روزگار سپری شده مردم سالخورده" را میخوانم... موسیقی دانلود میکنم، تولد دوستم را تبریک میگویم، برای عروسی برادرم میرقصم، مانتوی نو میخرم، تلویزیون تماشا میکنم، به دیدن دوست جدید میروم، .......

و در انتهای هرکدام، این جاده ها و خیابانها هستند که باز همه چیز را بیادم می آورند ............ و دختر پر امید لحظه های پیش، دختر شوخ طبع و شادی که با انرژی میرقصد، دختر وفادار لحظه های پیش .... حالا می ماند با موسیقی ای که در گوشش زمزمه میشود و ابر و آسمانی که هر لحظه حرفی با او میگویند ..... و غمی که سهمش شده و گریزی از او انگار نیست .... و به خود که میرسد میبیند اشک باید چاشت هر صبح و شامش باشد.... 

جاده ها و خیابانها شاهد قدمهای کشان کشان منند ... شاهد اشکهایی که به رویشان میچکد... شاهد زمزمه های من، ... سنگ صبورم، همراهم، و رفیقم شده اند جاده ها......

جاده ها و خیابانها حرفهایی را میشنوند که به گوش آنی که باید نمی‌رسد اغلب! و میشنوند و مثل راز در سینه خود حبسش میکنند. آنها تلاش نمیکنند هیچ خاطری را از ذهنم بزدایند ... آنها مرا میفهمند.... و میدانند این حجم انبوه بودنها چیز جدیدی نیست، اگر میتوانست تنهایی ام را پر کند پیشترها کرده بود..... و افسوس که راه نجات من غرق شدن در این بودنها دانسته شده.............


۹۴/۰۷/۱۶
افرا

نظرات  (۱)

جاده ها خاطرات زیادی از رهگذران دارند...
پاسخ:
هووووم......

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی