درد بی دردی علاجش آتش است ...
سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۲۸ ب.ظ
فکر می کنم به دردی که می آید و در پی اش آدمها خودشان را موظف می دانند مهرشان را خرج کنند.... چون دردی جانی را خراشیده و آنها میتوانند با کلام مهرآمیزشان تسلا باشند... و درد اما تقسیم پذیر است ... و بعضی قسمهایش هست که از نظر خیلیها درد بحاسب نمی آیند و بعضی قسمهایش هم که در حد راز می ماند برای یک سینه و بس..... و فقط یکی دو قسمش هست که مستوجب این همراهی قرار میگیرد... در غیر این صورت مهر میرود توی صندوقچه تا ذخیره شود برای درد بعدی.....
فکر میکردم باید درد را نجات بخش تلقی کنم که شکافی را که میرود تا هر لحظه عمیقتر شود را با کمی مهر پر کند.... اما تردید کرده ام که آیا درد واقعا ناجی ست ؟ .. گاهی مسبب حسرتهایی میشود اما ... حسرت اینکه که میدانی محبتهایی وجود دارند اما جا و زمان خاصی دارند فقط: درد! باید منتظر درد بود تا حتی رهگذرها هم از لبخند و مهرشان دریغ نکنند.....
۹۴/۰۸/۰۵
چه رازیست که درد ها را مرحمی و زخم ها را التیام، اما
.
چشم های منتظر را بی پاسخ