افرا

یکی از مرزها...

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۲۹ ب.ظ

مرزها از تار مو هم همیشه برام باریکتر بودن! مثل مرز بین بی تفاوتی و ورود ب حریم خصوصی یا دخالت! اینان ک بسیاری از اوقات مانع یا باعث میشن حرفی گفته شه... 

ساده ش اینه ک همزمان که دوس ندارم بگذرم از کنار چیزی که میبینم، همزمان هم چیزی میگه مراقب خطوطی ک نباید رد کنی باش ! 

مثل هرروزی که از کنار اون پسرک و ترازوش میگذرم، مثل هرروزی که سنگینی آوار غم رفیقی رو حس میکنم که داره شونه هاشو خورد میکنه، مثل هرروزی که دست و پا زدنی رو میبینم توی هوای مه آلودی که باعث شده نبینه که این جریان یه رودخانه کوچکه و نه سیلاب و نترسه.... مثل هرروزی که خیلی چیزها میبینم و نباید ببینم، نباید بدونم..... و اگه دیدم و دونستم نباید رد شم.....

۹۴/۰۸/۲۹
افرا

نظرات  (۲)

گاهی ندیدن هم یک مهارت حیاتیه... مثل بیخیالی...
سعی کن یاد بگیری!!!
پاسخ:
نمیدونم درست کدومه... مرز اینم مبهمه..
۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۳:۱۴ فاطیما کیان
به مرزها فقط باید نگاه کردو جاشون رو از بر شدو بعد اروم از کنارشون عبور کرد
پاسخ:
شاید...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی