افرا

دنیای این روزها...

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۵۴ ب.ظ

بقول حمید مصدق: "من صبورم اما به خدا دست خودم نیست اگر میرنجم..."

صبورم! خصلتی که از بچگی به من نسبت میدادند، نمیدانم چه میکردم یا چه نمیکردم؛ اما اسمش رویم ماند و کار را برایم سخت کرد... سخت کرد که حتی خودم هم وقت بی طاقتی، از خودم شاکی میشوم، وقت نساختن و مدارا نکردن با اوضاع میگویم که این من نیستم!


 نمایش و تظاهر اذیتم میکند... میرنجم، و فقط در خودم گفتگو میکنم؛ خودم را از درون میخورم و بیرونم در سکوتی فرو میرود که دوستش ندارم... تمام مدتی که دیگران فکر  میکنند ساکتم یا حرفی ندارم، همه چیز را دارم به خودم میگویم  ... اینکه من وسط این صحنه های نمایش چکار میکنم؟ من بازیگری بلد نیستم! اما یکهو میبینم جاییم که همه مشغول نقش هایشانند و من بی هنر باید کناره بگیرم از صحنه ای که دوستش ندارم اما در آن قرار گرفته ام. همه نزدیکمند اما دور! فرسخها دور... حتی آنها که فکر میکردم از جنس خودمند... میخواهم بینشان دمی از همه چیز جدا شوم اما آنها خود درگیر چیزهایی اند بیگانه از من و دنیای من! 



 به فکرم رسید که کاش میرفتم اعتکاف! اما نه بین آدمها!  میرفتم جایی آن دورها؛ مثلا آن قبرستان قدیمی "تپه سلام" با آن همه قبر کهنه ی جوان! همه بیست سی ساله! انگار دهها مثل من پناه برده اند و برگشتن را برنتابیدند! کلبه سفید کوچکی آنجا هست که برای ورود به آن سرت را بایستی خم کنی! دنج است و آرام. جان میدهد برای سه روز بریدن از صحنه نمایش زنده ها... بروی و از جایی که نفسی نیست به هوای نفسگیر آن سوی شهر خیره شوی که چطور بین آن همه زنده، میتواند نفست را تنگ کند، و بغض خاموش مدامی را ارزانی ات کند...


پی نوشت: جفت گیری در هر گونه جانوری سبکی مخصوص به خود دارد الا در آدمیزاد ذی شعور! پی جفت میگردند آدمها در هر فضایی و به هر قیمتی و به هر سبکی... حال چه بعنوان یک زوج رسمی، چه یک رابطه مثلا عاطفی غیررسمی! و چقدر این اختلاط فضاها سخت تحمل میشوند آن هم برای یکی مثل منی که وقتی به یک معلم نگاه میکند فقط به یک معلم نگاه میکند، وقتی به یک دوست نگاه میکند فقط به یک دوست؛ و جنس و سن و  خصوصی هایش را نمیبیند؛ و دیگران را هم به کیش خود می‌پندارد و دیرتر از بقیه به تعابیر موقعیتها و رفتارها دست می یابد! و وقتی برخلاف میلش کسی جریانی را به تصویر میکشد که یکهو هزاران صحنه و جمله مثل تکه های پازل کنار هم چیده میشوند، ذهن و قلبش سنگینی میکند از این پازل اضافه و بدنقش! 

۹۵/۰۲/۰۲
افرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی