افرا

حکایت دل....

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۱۴ ق.ظ

مرا چه شده این روزها که دل داشتنم را فریاد میزنم که عزیزم، رفیقم، دوستم، مادرم، پدرم، آشنایم... ببین: دل من این است! این شکلی است! دیده بودی اش تاحال؟ تنگ میشود در عین وسعتش؛ میشکند درعین بخشش؛ لال میشود در عین پرِ حرف بودنش؛ ولی هست... اینجا: توی سینه من هم دل هست که تپیدنی دارد ... که گاهی آنقدر شکستگی هایش تیز میشوند و سینه ام را میخراشند و نازکش میکنند که دیده شود دلی که به حبس حرفهایش عادت دارد، به حبس اشکهایش، به حبس خودش...

دل هم قصه ای دارد برای خودش... تا به هرکجا هم که پنهانش کنی بودنش را جایی به رخت میکشد ... 


۹۵/۰۲/۰۶
افرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی