افرا

بنی آدم*

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۳۶ ب.ظ

من شیفته ی قلم دولت آبادی ام و توصیفات دقیق و قابل تصورش و فضای غالب داستان‌هایش.

اینکه اولین اثری که از یک نویسنده بخوانی، شاهکار آثار او باشد و حتی شاهکار بیشتر آثاری که خوانده ای کار را برای لذت بردن و قضاوت سایر خوانده های بعد آنَت سخت میکند.

کتابهای دولت آبادی تماما داستان رنج اند و  توان ماندگاری عجیبی در ذهن را دارند. نمیتوانی جای خالی سلوچ را خوانده باشی و یک شبه مو سپید کردن عباس از هول یک شب چشم در چشم دو کهنه مار زنگی در قعر چاه را از یاد ببری. نمیتوانی کلیدر را خوانده باشی و شیفته ی ستّار پینه دوز نشوی، خان عمو را و عیارصفت بودنش را و کور شدنش بهنگام مرگ بیگ محمد را، عارف شدن نادعلی از پی سرگشتی ای که از دیدن مارهای روان در جمجمه رقیب نصیبش شده بود را، از یاد ببری، از پشت نیزار مارال را همیشه نبینی، نمیتوانی سرآغاز عیاری های کلمیشی ها که همان عشق مدیار و صوقی بود را ندانی، و زیور را و شیرو را و مرگ عشقشان... و گاه گاه  جمله های گل محمد زبانِ حالت نشوند: "گوشت کلف سگ شده ام به دندان این دنیا" و "چه دست و پاگیرند این خرده ریزه های زندگی" و مانند او در خوددرافتادنی را دچار نشوی...

نمیتوانی عقیل عقیل را بخوانی و درد یک شبه ویرانی کاشانه و شهرت و بی کس شدن را نفهمی و مانند عقیل به جستجوی خودی که دیگر نیست بر نیایی...

نمیتوانی یکی از هزاران  مردم سالخورده روزگار سپری شده خود را نپنداری...

نمیتوانی با سلوک سرگشتگی ذهنی قیس را درک نکنی...


اما این داستان، داستان دولت آبادی نباید میبود. نه فقط بخاطر اینکه کوتاه نویسی هنر او نیست، بل از آن رو که حق نیست بعد خواندن هر داستان که اسم کسی را بر خود دارد که علاقمندانش به شوق کتابش را تبدیل به پرفروش ترینِ ابتدای سال کردند، بگویی: که چی؟؟؟ 

فقط داستان دوم "اسم نیست" و آخرین داستان "اتفاقی نمیافتد" کمی بهتر بودند آن هم نه در حد انتظار مخاطب. چهار داستان دیگر هیچ منظوری را به ذهن منتقل نمیکردند. "اسم نیست" هم از آن رو که شبیه به مسخ کافکا و داستان گرگوار سامسا بود کمی توجه را به خود جلب میکرد... و اگر این نبود همان آخرین داستان تنها قسمت قابل توجه کتاب بود... 

از طرف علاقمندان ایشان توصیه میکنیم کسی وقتش را پای این کتاب نگذارد که ما گذاشتیم و ناراحت!


معدود جملاتی که میشد به عادت زیرش خط کشید:

"سکوت دشوار است وقتی میان چندنفر حاکم میشود که هرکدام حرفی ناگفته زیر زبان دارند"

"اما احساسات پیچیده و.پرتناقض درون آدمی همان نیست که در لحظه ای و در لفظی بیان میشود. برعکس میتواند چنان لفظ و لحظه ای پوششی باشد برای در حجاب کردن همان چه در باطن آدم میگذرد"

" برخی کسان در میان شانه های کسانی زندگی میکنند و دیر متوجه واگیر آن میشوند و اینکه جزئی از آن شده اند. مثل زندگی در میان شانه های جنایت، جزء آن شدن، فهم آن و ادامه دادنش."

(از داستان اسم نیست)

"در روزگار هزاره ی سوم هیچ نقاش، طراح و یا عکاسی حتی یافت نمیشود کنجکاوِ شناختن و پرداختنِ به انسانی که میتوان گفت یک رشته مویش هم به این دنیا متصل نیست"

(از داستان امیلیانو حسن)

پ.ن: یک جای همین داستان امیلیانو حسن، از زبان خود نویسنده نوشته شده بود: شما باید قدرشناس قلمی بدانید خود را که موجب ازار بیهوده شما نشده. یک شکلک خندان روبرویش کشیدم و نوشتم: مطمئنی استاد؟؟

*جدیدترین کتابِ محمود دولت آبادی منتشر شده در اسفند۹۴ از سوی نشر چشمه

۹۵/۰۲/۰۸
افرا

نظرات  (۲)

من عاشق قلم دولت آبادیم ولی جدیدا ازش نخوندم
پاسخ:
این کتاب نه انگار که قلم دولت آبادیه
Hello I am so happy I found your website, I really found
you by error, while I was searching on Yahoo for something else,
Nonetheless I am here now and would just like
to say cheers for a incredible post and a all round enjoyable blog (I also
love the theme/design), I don’t have time to go through
it all at the moment but I have bookmarked it and also added your RSS
feeds, so when I have time I will be back to
read much more, Please do keep up the excellent work.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی