افرا

شکنجه پنهان سکوت...

دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۱۶ ب.ظ

دوستش داشت اما نمیتوانست داشته باشدش، قلبش از آن دیگری بود، دل در گروی رفیقش داشت و وصل آنها داشت سر میگرفت، بنابراین از او چشم پوشید و همه ی عشقش را پشت تظاهرش به بی تفاوتی و دوری پنهان کرد، تا اینکه بر حسب اتفاق دختر فیلم عروسی خود را که او با دوربین شخصی اش گرفته بود دید؛ همه ی فیلم صورت او بود.... فیلم نبود، فقط چشمهای او بود، لبخندش و طراوتش.... 

فهمید و پسر نماند که توضیحی بدهد، رفت و همه جا را پشت سر گذاشت تا بلکه خواهش جانش فرو نشیند... و فرو نشست ... 

و شب کریسمس که رسید، جلوی خانه اش رفت و با ابتکار دوست داشتنی اش حسش را به او گفت که او تا ابد عشق زندگی اش خواهد ماند..... و رفت .... و هنوز چند قدمی دور نشده بود که کسی دوید، به او رسید، نگهش داشت، بوسیدش و رفت .... 

و .... Enough ..... همین کافی ست.... همان یک بوسه که در پاسخ عشقش گرفت کافی بود .... و عشق مگر چیزی جز شکستن سکوت میخواهد؟ و الا همه ی دنیا داش آکل هدایت میشوند و از عشق مرجان می میرند ....

۹۵/۰۲/۱۳
افرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی