افرا

آملی پولن*

سه شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۴۶ ق.ظ

"چه سرنوشت عجیبی برای کسی که این همه ازخودگذشتگی دارد... با این حال تنها رضایت ساده زندگی برایش لذتبخش بود"


سرگذشت آملی، سرگذشت ساده دختری معمولی ست که  زندگی او را به سمت انزوا سوق داده بود و روح زیبای او بسنده میکرد به لذتهای کوچکی که مخصوص به خودش بود: مثل فرو کردن دست در کیسه حبوبات و مثل نگاه کردن به آدمها در تاریکی سینما.

اما از روزی که جعبه ای را پشت کاشی خانه اش پیدا کرد در مسیری دیگر قرار گرفت که معنای دلپذیری به لحظه هایش بخشید، جعبه حاوی کودکی پسر بچه ای بود که حالا بعد چهل سال آملی با پیدا کردنش به جستجوی صاحب جعبه پرداخت و با دیدن حس مرد از مواجه شدن با خاطرات کودکی اش، در خود کششی یافت برای خرج کردن مهربانی:

*توازن خالصانه!*

"لحظه بسیار عالی است، نوری ملایم، رایحه ای در هوا، زمزمه آرام شهر... او عمقی نفس میکشد...

زندگی ساده و شفاف است

موجی از عشق و انگیزه برای کمک به هم نوع بر او غلبه یافته"


در اولین لحظه با شتاب دست مرد نابینایی که هرروز در خیابان میدید را گرفت و خواست خیابان و صداهایش را برای مرد دیدنی کند:

(بذار کمکت کنم، بیا پایین بریم- بیوه سرگرد طبل زن! از وقتی شوهرش مرده کت اونو پوشیده- سر اسب یه گوش از دست داده- خنده گلفروشانه، چشماش تب داره- توی ویترین نانوایی آب نبات چوبی گذاشتن- بو کُن! دارن قارچ طالبی میدن- بستنی قیفی- داریم از جلوی قصابی رد میشیم- حالا مغازه پنیرفروشی، پنیر پیکادور ۱۲/۹۰، پنیر کاباس ۲۳/۵۰- یه بچه داره سگی رو تماشا میکنه که اون سگ داره مرغا رو نگاه میکنه- دیگه به کیوسک مترو رسیدیم- من تو رو اینجا ولت میکنم! خداحافظ)

زندگی بده بستان دارد با آدمی، آنچه میدهی را پس خواهی گرفت، اگر نه حالا، بالاخره زمان جبران فرا میرسد...

حالا در این زمان، تنها لذت واقعی زندگی که آملی کشف کرده در دیگران معنا میشود و نه خودش! تلاش میکند به شاگرد کودن سبزی فروشی کمک کند، دلگیری زن همسایه از همسر مرده اش را بدل به عشق کند، زن تنهای کافه را به مهمان هرروز کافه که مردی بی نصیب از عشق بود نزدیک کند، پدر تنهایش را از حال و هوای باغبانی اجنه ها! جدا کند و دنیای کوچکی که دستش به آن میرسد را رُفت و روبی بکند و تحویل زندگی بدهد...


"شاید او سخت سعی داشته زندگی از هم پاشیده دیگران را درست کند..."


"خب امیلی کوچولو! استخونهای تو از شیشه ساخته نشدند... تو میتونی خدمت این زندگی برسی. اگه این فرصتو از دست بدی نهایتا قلبت به خشکی و شکنندگی اسکلت من میشه..."

آملی در آنچه انجام میداد جایی نداشت و این حرفها باعث ترتیب دادن بازی ای شد که در نهایتش آملی عشقی را به زندگی خود وارد کند که کرد و زندگی به او هم سهمی از این لذت ارزانی کرد...


 آملی را سالها پیش چندباری دیده بودم و حس خوبش همراهم بود بدون اینکه جزئیاتش در خاطرم مانده باشد. دیدنش بعد سالها برایم خوشایند و دلپذیر بود.


 "بدون تو احساسات امروز مانند برف دیروز ناپدید میشود!"



* سرنوشت شگفت انگیز آملی پولن، محصول 2001، فرانسه، به کارگردانی ژان پییر ژونه و بازی دوست داشتنی "آدری توتو". موسیقی یان تیرسن برای آملی هم از آن کارهای خاطره انگیز و خوبی ست که هیچ وقت کهنه نمیشود و در هرزمانی شنیدنی ست.


۹۵/۰۲/۱۴
افرا

نظرات  (۱)

آملی فیلم نیست، یک تابلوی نقاشیه که هیچوقت از دیدنش سیر نمیشم...موسیقیش یکی از بهتریناست... خیلی خوب فیلم رو تحلیل کردی ...آفرین
پاسخ:
فدای شما فانوجان... مرسی
دیدن دوباره ش بعد سآلها حس خوبی برام داشت. همینطوره که میگی. عین یه تابلوی نقاشی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی