افرا

انتخاب...

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۳۷ ق.ظ

با خودم داشتم نقشه میچیدم که اگر برخلاف میلم آن مهمانی سر بگیرد، چطور شلخته بنشینم روبرویشان و با غرور پا روی پا بیاندازم و اگر احتمالا صحبتی پیش آمد چطور همه ی پته زندگی ام را که چیزی جز یک دنیای ذهنی با قاعده های مخصوص به خود و معادلات نسبتا حل شده نیستند را روی آب بریزم که البته برای یک همچون خانواده ای عین مرزشکنی و عرف گریزی محسوب میشود.

وقتی سر ناهار پدر گفت که قرار است بیایند و بعد معلوم شد که سربه سرم گذاشته و گفت: تو اگر اینطور از کوره در نروی و خوددار باشی من هوایت را دارم. حواسم هست. کسی قرار نیست بیاید. آرامِ آرام شدم... الان که میخواهم بخوابم حسابی به خودم رسیده ام. یک حمام حسابی و موهایی که مرتب شانه شده، بلوز نارنجی که بعد مدتها از کشو در اوردم و اتویش کردم و با دامن سبک سورمه ای زیرزانویی پوشیدمش. اتاق را مرتب کرده ام، کلی برنامه ریزی کرده ام و طی یک هفته کلی کار برای خودم پیش بینی کرده ام. 

انگار باید سایه ی یک زندگی خلاف میل بر روزمرگی این روزهایم میافتاد تا خودم به خودم سامانی بدهم.... به اینکه باید خودم آستین بالا بزنم پی پیروزی بر سرنوشت محتومی که اغلب نصیب آدمهای روزگارم می‌شود. 


پ.ن: کتاب بابالنگ دراز در بازار مشهد نایاب شده! یک.نسخه اش را آبان داشت با جلد گل گلی و صفحات آبی و قطع جیبی. گفتم نمیخواهمش. گفت چرااا به این قشنگی. گفتم کتاب باید جلد اصلی خودش را داشته باشد، با صفحات ترجیحا کاهی و نخودی یا سفید. به شاگردهایش نگاه کرد گفت این هر وقت میاد رو یه چیزی کلید میکنه. ولکنم نیست. جز اونم هیچی برنمیداره.

یک نسخه هم میم داشت. کهنه ی کهنه. از آن بوهایی که دوست دارم. ولی ورق که زدم آن وسطها چندصفحه ای نبود. بنابراین کتاب بابالنگ درازم الان آرزوست. خانم کتاب بهاران با لبخند همیشگیش گفت چطور یاد این کتاب افتادی؟ بخاطر جودی؟ گفتم نه اتفاقا، بخاطر بابا....... 


۹۵/۰۳/۰۶
افرا

نظرات  (۱)

سلام.من از خوانندگان و علاقه مندان وبلاگتون هستم...با خوندن وبلاگ شما آروم می شم..بعضی از نوشته هاتون رو چند بار می خونم..بعضی هاشم تو ذهنم می مونه و یک وقت هایی یادشون می افتم...و علاقه ام به نوشتم شما از اون پست شما شروع شد که اعطونی الطفولیه بود...رفتم دنبال اون موزیک ویدوئو و آهنگ اصلش و خلاصه با دل من چه کردید...
تا حالا خاموش بودم.اما خواستم بگم بی تعارف اگر قابل بدونید.کتاب بابا لنگ دراز رو براتون بگیرم و پست کنم.بی تعارف بگید..کوچیکترین کاره در برابر این همه حس به موقع و خوب که از نوشته های شما گرفتم.
سبز باشید.
پاسخ:
سلام پریسای جان. چقدر شما لطف داری به من. ممنون نگاهتم که خوندیم و میخونیم. چه خوب که حالا با چراغ روشن اومدی تا من هم لایق خوندن تو بشم... 
اگر حسی از نوشته ای از من بهت منتقل شده این بهترین و بزرگترین هدیه است و دنیاها برام ارزش داره. ممنون لطفت :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی