از کتابی...
آدم هوس چیزهایی که مزه اش را نچشیده هرگز نمیکند، ولی بعد از
اینکه یک بار مزه نعمتی را چشید آن وقت دیگر محرومیت از آن مشکل است. برای
اینکه آن وقت آدم خود را به داشتن آن نعمت ذی حق میداند...
زندگی کردن با ژولیا و سالی به معتقدات رواقی من لطمه میزند. آنها از کودکی
هرچه خواسته اند در دسترسشان بوده است، آنها سعادت را حق خود میدانند، به
نظر آنها آنچه را دلشان طلب کند دنیا مدیون آنهاست - شاید هم واقعا همینطور
است برای اینکه دنیا این دین را قبول دارد و در ادای آن کوتاهی نمیکند،
ولی این دنیا از روز اول ثابت کرده است که به من دینی ندارد. من حق ندارم
بدون اعتبار قرض کنم، برای اینکه یک وقتی دنیا حق مرا نمیشناسد و.رد
میکند...
بدون شک بابا خوشی ها عادلانه تقسیم نشده....
*******
من از مردمی که مینشینند و رو به آسمان میکنند و چشمها را در چشم خانه
میگردانند و میگویند "خواست خدا چنین بوده است" در حالی که یقین دارند
چنین نیست خیلی عصبانی میشوم.
افتادگی یا تسلیم و رضا یا هرچه میخواهید اسمش را بگذارید علامت سستی و درماندگی است. من پیرو مذهب زنده تر و مبارزتری هستم.
شاید دونفر که با هم جور هستند و در مجاورت یکدیگر سعادتمندند و وقتی از هم جدا میشوند احساس تنهایی میکنند نباید اجازه دهند چیزی بین آنها جدایی بیاندازد...