مرغ آمین...
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۴۶ ب.ظ
بوی اسپند پیچید توی خانه... راه میرفت میگفت "آی خداجان شکر" ...شکرش را فریاد میزد...
ناراحت بودند و عصبانی، خشمی فروخورده از روزگار و آدمهاش...روزهای رخوتناکی بود...
یک کاسه پفک و یک جعبه گذاشتم جلویشان با چای و کیک...جعبه سبک بود چون فقط حاوی یک خبر خوش بود... نویدِ امید دوباره...
خبر خوش را که خواندند ذوق کردند... شکر کردن... قدم خیر طلبیدند...
وسط هجوم بداقبالی ها و بی مهری ها چند لحظه ای آرام شدند... و امید شاید چراغی روشن کرد، چراغ امکان روزهای بهتر....
ذوق این روزهای خودم هم توام با مرور غم و خاطره است... اما شکر... شکر که با هرچه میگذرد نفس تازه می آید به امید دنیای بهتر....
۹۵/۰۵/۱۸