افرا

واهمه های بی نشان ...

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۵۳ ب.ظ
دچار آمده بود به کابوسی در بیداری... با چشمان باز در خیال سفر میکرد! اما نه خیالی رویاگونه، خیالی پر از واهمه، پر از دلهره... هرچه پس میزد این ابر تیره کابوس را، باز میخزید در خیالش، و بیداری اش را آکنده میکرد از دلهره! وامیداشتش که به انتظار بنشیند لحظه وقوع حادثه را، اتفاق شومی را که در خیال قرار بود انتظار شیرینی روزهای پیش رو را وارونه کند ... و زهر کند کامی را که به وعده عسل گشوده میشد... در هرچه میدید و میشنید انگار نشانه ای، مدرکی می یافت در تأیید این کابوس. در هربار تکرار کابوس، میکوشید بی اعتنایی کند تا راحتش بگذارد... اما دمی بعد باز سراغش می آمد... ول کن ماجرا نبود... 
"حرمان" یعنی همین. یعنی بی بهرگی از لذتی که تنها دلخوشی اکنون است برای جبران ناکامیهای پیشین ... اما به جای دلخوشی به انتظار و آینده، دلهره قلب را به یغما برده باشد...
کاش انتظارها به سلامت سر برسند و کابوس ها را شکست بدهند...
راهی هست که این کابوسهای بیداری، این تصاویر پر از واهمه را ذهن زدود؟ 
۹۵/۱۰/۱۰
افرا

نظرات  (۱)

۱۰ دی ۹۵ ، ۱۵:۱۸ پرستو رحیمی
من هنوز راهی واسش پیدا نکردم :( 
دردیست جانکاه :(
پاسخ:
چشم میبندم هست... چشم باز میکنم هست... کی تمام شود تا کمی آسوده بیدار باشم! 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی