و مهتاب در خواب او هم بالا نمی آید
وقتی داشت از دره مهتاب حرف میزد که جایی ست حوالی طرقبه و من تابحال اسمش را نشنیده بودم و میگفت از برنامه شب پیمایی دره مهتاب وقتی قرص ماه کامل است، یاد دوستی افتادم و اینکه پرسه زدن در شبهای مهتاب آرزوی ثابتش بود! چیزی که رسیدن به آن سخت و دور از ذهن نیست! اما شرایط خانواده های سنتی و اجتماع آن را امکان ناپذیر می سازد. و به این فکر میکردم اگر هنوز مثل آن وقتها با عقیل کوه و دشت رفتنمان ادامه داشت، و هنوز پیوندی با آن دوست وجود داشت، و اگر دره مهتاب را میشناختم و اگر پیش از آن شبی که ماه بزرگترین و رویایی ترین تصویر خود را بر زمین تابانده بود همه اینها در ذهنم همزمان وجود داشتند، میشدم مجوز دوستم برای اجازه خانواده اش که وقتی با من و برادرم قرار باشد جایی برود مسئله ای وجود نداشت!
اما حالا هیچ کدام نیست... و من دوست داشتم قدم زدن زیر سایه مهتاب حسرت هیچ دختری نباشد! و من او را تصویر میکردم که در آن دره مهتابی از همه آدمها فاصله میگیرد و در دره تنهایی خود فرو میرود...