آنی که رو ازش برگرداندی، "او" بود... "او"... حواست هست؟!
هووووم... راس میگفت. "نبین «چی» میگه! ببین «کی» میگه" گاهی بعضی مثلها رو باید وارونه بخونی...
شاید اونجایی که از حرفی رنجیدی، تنها جاییه که باید میدیدی کی میگه؛ نه اینکه چی میگه... همونی که اونقد دوسِت داره، همونی که اونقد دوسِش داری... همونی که نفسش برات رفته، همونی که برای غصهت اشک ریخته، حتی اگه اون اشکها رو ندیدی، همونی که میخواسته دنیاش نباشه اگه یه لحظه دردتو ببینه... همونی که مزههای دلخواهتو چشیده، کتابای عزیزتو خونده، موسیقیهای دلخواهتو شنیده، فیلمهای مورد پسندتو دیده، چیزایی که دوس داشتی رو امتحان کرده... همه رو واسه خاطر اینکه زندگی کرده باشدت! همه رو واسه خاطر اینکه نفس کشیده باشدت! همه رو واسه خاطر اینکه تو بودنو چشیده باشه! همه دوس داشته هاشو برات گفته باشه که تو هم اگه خواستی ذره ای زندگی کرده باشیش! نفس کشیده باشیش! چشیده باشیش...
یه همچین آدمی که بودنت براش عادی نبوده و لحظه های آغشته به تو رو آلبوم کرده تو اون قسمت حذف نشدنی یادش؛ اگه چیزی هم گفته که به مذاقت خوش نیومده، خرده نگیر... ببین کی میگه! اونی که غمت دنیا رو میتونه رو سرش آوار کنه، اگه عامل این غم خودش باشه ببین چی میشه....