افرا

گریز ناگزیر

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۱۸ ق.ظ

دارم میروم
و دوست دارم فکر کنم کسی‌ دلش برایم تنگ می‌‌شود
که هر بار چمدانم را باز و بسته کنم، کسی‌ هست دلش بلرزد
کسی‌ دعا کند ساعتِ این هوس همین امشب بخوابد
دعا کند یک بارِ دیگر جا بمانم
جا بمانم از خودم
از این سفر‌های نابهنگام
از این بدرود‌های پر درد و خاموش
دعا کند گذر نامه ام اعتباری نداشته باشد
دعا کند خودم، برای این سرزمین اعتباری نداشته باشم
 که سربازی جلویم را بگیرد و بگوید آخرِ خط همین جاست

دارم میروم
فرار از بی‌ کسی‌ به بی‌ کسی‌
از بی‌ آغوشی به بی‌ آغوشی
از تنهایی‌ به تاریکی‌
از تاریکی‌ به تنهایی
 از خالی‌ِ روزها به روز‌های خالی‌

دارم میروم
و می‌دانم دلم برای هر ذره ی این خاک تنگ می‌‌شود
گریزِ ناگزیر از این مرز به یک خاکِ بیگانه
 گریزِ مکرر خودم از خودم ... به یک دیوانه

نیکی‌ فیروزکوهی

۹۶/۰۲/۰۱
افرا

نظرات  (۴)

۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۹ پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
از آن روزی که من بار سفر بستم 
به هر جایی که رفتم در به در هستم :(
ما میرویم ماندن با درد فاجعه است...
رفتن همیشه بد نیست اتفاقا رفتن یک وقتهایی خیلی هم خوبه! 
افرا جان دلم برات خیلی تنگ شده.برای خودت و نوشته هات.امیدوارم حالت خیلی خوب باشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی