افرا

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

افسوس بر آدمی که دردودل کردن بلد نیست! که مرهمش نمکی ست که بپاشد بر زخمی.... زخم فقدان نشسته باشد بر تنی و او در پی توجیه این فقدان باشد، که یعنی باید شاکر این سوگ هم باشی... که اگر آن انتظار به مولود بدل میشد، بختت رنج مدام میشد ... و نمیفهمد که آدم منتظر به روز موعود چگونه دل بسته... نمیداند مادری که در خانه انتظار فرزندش را میکشد حتی اگر دستی و پایی را جا بگذارد و برگردد باز آن مادر روز وصل را به جان مینوشد.... اما نیاید روزی که انتظارت در نطفه بمیرد... نیاید برایت عزیزم... که نیایی امروز بگویی باید شکر کنید که نیامدند...

نیاید برایت آن روز که دردش برای قلب زره پوش من هم زیاد است، چه رسد به آن شیشه ی ظریف و پرده های حریرش که تیزی خرده شیشه هایش هربار که در آغوش میگیرمشان از آن زره هم میگذرند و میخراشند همه ی وجودم را...


این را هم بدان جانِ رفیق، بعضی زخمها درد دارند، اما عزیزند، آنقدر عزیز که میخواهی قاب بگیری بزنی روی تمام دیوارهای خانه که نه... تمام دیوارهای شهر... که نرسد روزی که خاطرش گم بشود زیر خروارها غبار... که هرروز سر زخمش را باز کنی و در خیالت بودنش را نوازش کنی... دیگر یک عکس پروفایل که جایی از این دنیا را نگرفته... فکرش را نکن... با دردش خو گرفته، با دردش خو گرفتم... دلم تنگشان است و این دلتنگی عزیز است، نسخه نپیچ... نسخه فراموشی و جایگزینی و حکمت به کارم نمی آید 

۰ نظر ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۴۹
افرا

هرچه بودنهای اطرافم بیشتر میشود، بیشتر بودن تو را می‌طلبم؛ باورم به ارزش نوع بودن تو ریشه میدواند... و همچنان خواهان آنم که دوستت بدارم بی آنکه بخواهمت... که باشی بی آنکه باشی! که حضورت در دنیای من تثبیت شود بی آنکه جبری عامل گره خوردن بودن تو به دنیای من شود. 

در هر امد و شدی حتی از نوع معقول و بی حاشیه‌اش بیشتر پی می‌برم که بودنت بهترین نوعی از رفاقتی بوده که پسندم بوده... بودنی که در آن نیازی نیست مفاهیم را در ان بازتعریف کنم، نیازی نیست رفاقت را،‌ هویت را، دوست داشتن را، تعریف کنم... نیازی نیست در پی اثبات آن بروم که حسم در پی تملک نیست،‌ که رفیقی برایم بدون آنکه تو را در لباس هویتت ببینم، هویت تو برای من دوستی‌ات است و نه هرآنچه این روزها موجودیت یک آدم را با آن اندازه می‌گیرند... رفاقت دنیای بی‌وزنی می‌طلبد، دنیای وفاداری می‌طلبد بدون تعلقی... و گمانم ما این دنیا را داریم...

در حجم وسیع بودن‌ها ،‌بودن تو برایم گریز ناپذیر است ...

.

.

.

*شاملوی‌ عزیز

۱ نظر ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۰۱
افرا

فعل عشق به ماضی صرف نمی شود، اگر شد بدان که اشتباه گرفتی اش، عشق نبوده، خوشت آمده و به عشق تعبیرش کرده ای... من که می‌گویم عشق اتفاقی نیست؛ اختیاری ست در قلب تو که برگزینی با که مرام عاشقی پیش گیری... در عشق وصال اگر دست نیاید باز  عشق می‌ماند، زیرا آنکه ستودنی ست حتی اگر بر گستره سرزمین تو هم نیآرامد، باز ستودنی ست باز شایسته‌ی عشق است ... 

حس عشق تغیّر پذیر نیست، بدل اگر شد به چیزی شبیه تنفر، طلبید اگر چیزی شبیه تلافی را؛ بدان که نه تنها عاشق نبوده‌ای که احساسات انسانی را هم زیر پا گذاشته‌ای...

۲ نظر ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۶
افرا

دوست داشته شدن،‌نیازی‌ست که در برخی آدمها ضعف و عقده ایجاد می‌کند و در برخی توهّم و اعتمادبه‌نفسِ مضر و خودشیفتگی... عقده‌اش آسیبی به بار می‌آورد و اعتماد‌به‌نفس‌ش هم آسیبی... عقده‌اش این می‌شود که به لبخندی دل می‌رود ز دست و...... ترس به میان می‌آید که فرصت تجربه‌ی دوست‌داشته شدن شاید هیچگاه پیش نیاید و قناعت به بی‌کیفیت‌ترین رابطه در ادامه‌اش می‌آید... اعتمادبه‌نفس‌ش هم از آنجا می‌آید که چندین و چندبار در معرض ابراز علاقه قرار بگیرد و توهمی کامل و کافی بودن سراغش بیاید؛ مضر بودنش هم آنجا بیشتر می‌شودکه عامل جذب علاقه‌ی سایرین، انتسابی‌های زندگی‌اش باشد و ظواهر،‌و نه عقاید و افکار و درونیات‌ش! ...

چیزی که اطرافم به وفور می‌بینم انسان‌هایی هستند که محتاج دوست داشته شدن‌اند...همه دوست داشتن را فراموش کرده‌اند و بیشترین لذت را از دوست داشته شدن می‌برند؛ این را بیشتر هم در میان هم‌جنس‌های خودم دیده‌ام... وقتی کسی توی چشمهایم زل می‌زند و می‌گوید: "تا حالا کسی دوسم نداشته!" یا وقتی می‌بینم دختری چطور بدون اینکه شناختی از طرف مقابلش پیدا کرده باشد ادعای دل‌دادگی می‌کند! نیازش را این روزها می‌بینم در شرایطی که ویترین‌های نمایشی زیاد شده‌اند و متقاضی هم برای این ویترین‌ها کم نیست ... و این میان هستند کسانی که به هر دلیلی پشت این ویترین‌ها قرار نگرفته‌اند، و اغلب درونشان حسرتی هست پنهان که از اعتراف به آن هم اجتناب می‌کنند.

آنچه اهمیت دارد این است که باید از مفاهیم زندگی تعاریفی مخصوص به خود داشته باشیم، آنچه اهمیت دارد این است که بدانیم به همان اندازه که دوست داشته شدن حس خوبی دارد، دوست داشتن هم دارد حتی گاه بیشتر ... بقدر کفایت است لبخند آدمی از پس پی بردن به علاقه‌ی تو به خودش .... 
گاهی بد نیست بجای اینکه ظرفی باشیم برای پر شدن از باران، باران شویم برای پر کردن ظرفی... 

به این هم فکر کن



۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۲۸
افرا

در هر رابطه‌ای، اگر هدف ما حفظ بلند مدت آن رابطه است

باید حفظ همزمان "باهم بودن" و "جدا بودن" را یاد بگیریم.

این مسئله،‌در مورد همه‌ی انواع رابطه‌ها

چه شغلی،‌چه دوستانه و چه عاشقانه مصداق دارد.


«هریت لرنر»


*مهدی فرجی

۲ نظر ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۲۳
افرا

۸ آزمایش ذهنی جهت شناخت راه آینده. 

نکته مهم در تمام این آزمایشات این است که واقعا خود را در فضای این آزمایشات تصور کنید تا جوابگو باشد و بتوانید واقعا پی به خواسته ی درونی خود ببرید.


۱- جامعه ای را فرض کنید که در آن تمام شغل ها از سه جهت درآمد مادی،شهرت و منزلت اجتماعی کاملا یکسان است،یعنی شما چه پزشک باشی، چه استاد دانشگاه باشی، چه سوپر شهرداری باشی، چه بنا باشی و چه رییس جمهور باشی از سه جهت فوق کاملا برابر هستید،در چنین جامعه ای شما به دنبال چه شغلی میروید؟


۲- فرض کنید در یک جامعه ای انسان نامرئی شوید، وشما همه را ببینید ولی کسی شما را نمیبیند،در چنین جامعه ای دست به چه کارهایی میزنید؟مثلا آیا دست به کارهای اخلاقی میزنید؟


۳-تصور کنید خداوند در مقابل شما نشسته است و از شما میخواهد یک آرزو کنید تا آن را برآورده کند، ولی باید توجه داشته باشید فقط یک آرزو میتوانید بکنید و بعد از اینکه آرزوی دلخواهتان را کردید دیگر راهی برای بازگشت ندارید،در چنین حالتی شما از خدا چه میخواهید؟آرزو میکنید که رییس جمهور شوید؟انیشتین شوید؟ارسطو شوید یا.....


۴-اگر قرار باشد شما را تا آخر عمرتان به یک جزیره دور افتاده تبعید کنند و در آنجا جز شما کسی نباشد،و فرض کنید به شما سه ارفاق کنند:

یکی اینکه بگویند شما میتوانید از اینجا یک کتاب انتخاب کنید و با خود به جزیره ببرید،دراین صورت چه کتابی را انتخاب میکنید؟

دیگر اینکه شما میتوانید در آنجا یک کار هنری انجام دهید و وسایل مورد نیاز را از اینجا با خود ببرید،شما کدام یک را انتخاب میکنید؟

و دیگر اینکه به شما اجازه داده میشود یک انسان را از اینجا به همراه خود ببرید،حال شما چه انسانی با چه ویژگی های را انتخاب میکنی؟


۵-اگر به شما بگویند یکی از اشخاص تاریخی را که خودتان درک کرده اید یا در تاریخ خوانده اید،هستی حاضر است جای شما را با آنها عوض کند،شما حاضرید به جای کدام شخص باشید؟

توجه داشته باشید نه اینکه فقط در یکی از جنبه های آن شخص به جای آن باشید بلکه در تمام جنبه ها با تمام خوبی ها و بدی های شخص.


۶-این آزمایش معروف به نوشته سنگ قبر است و از ابداعات نیچه میباشد.روی سنگ قبر خود آنچه را که میخاستید باشید بنویسید و زیرش آنچه که الان هستید را بنویسید،مثلا بنویسید کسی که اینجا ارامیده است میخاست معلم شود اما فروشنده شد،میخاست بخشنده باشد اما بخیل شد و.....بعد روی آنچه که الان هستید خط بکشید و یک زندگی جدیدی را بر اساس آنچه میخاستید باشید را آغاز کنید.


۷-فرض کنید یک کسی که قولش صادق است به شما بگوید تنها یک سال تا پایان عمرتان باقی مانده است

و شما هم باور کنید،حال در این یک سال به سراغ چه کاری میروید؟

خب بعد این یک سال را کمتر بکنید مثلا شش ماه،همینطور کمتر تا ۲۴ ساعت،ببینید در این فرصت دست به چه کاری میزنید؟کارهایی که بنظرتان می آید در آن ۲۴ ساعت انجام دهید و بعد از دنیا بروید آن ها فریاد درون شماست.این همان چیزی است که شما در تمام زندگی باید بروید به دنبالش.


۸-گفته اند یک کشتی به علت سنگینی بارش در حال غرق شدن بود و ناخدا از مسافرین خواست که مقداری از وسایلشان را در دریا بیندازند تا بار کشتی سبک شود،بعد از اینکه هر کس مقداری از وسایلش را به دریا انداخت باز ناخدا از مردم درخواست کرد که مقداری دیگر از وسایلشان را در دریا بیندازند تا بار کشتی سبک تر شود،بعد از چندین مرتبه تکرار این ماجرا عالمی که در آنجا بود در عین حالی که کتاب هایش را به دریا میریخت گفت این ها از جانم عزیزتر بودند.

حال ما در زندگی باید ببینیم که چه چیزهایی داریم که حاضریم جانمان را بدهیم ولی آن چیزها را از دست ندهیم.مثلا بعضی ها حاضر نیستند به هیچ وجهی صداقت ،شفقت،احسان و .... خود را در زندگی از دست بدهند حتی به قیمت جانشان.


(جمع آوری شده از درسگفتارهای پراکنده استاد مصطفی ملکیان)


پ.ن: ما هم از این سوالها از یکدیگر میپرسیدیم. مثلا تو ایده ی سه آرزوی غول چراغ جادو را مطرح کردی. من ایده اینکه فرض کن فقط چنددقیقه تا نابودی خانه مانده، چه چیز با خودت برمیداری؟ تو پرسیدی اگر قرار باشد به جزیره ای فرستاده شوی تا ابد و فقط اجازه همراهی چندنفر به انتخاب خودت را داشته باشی چندنفر را میبری، چه کسانی را؟ پرسیدی اگر بتوانی انتخاب کنی که دریکی از دوره های تاریخی زندگی کنی کدام زمان را انتخاب میکنی؟ پرسیدم اگر بدانی که تا آخر امروز زنده ای چه حرفهایی هست که دوست داری بگویی؟ اگر آن بازی را ادامه میدادیم، حالا کتابی از سوال و جوابهای متفکرانه مان داشتیم! 

۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۴
افرا

از نو شروع کنیم.. از اول خط..

مشتاق سلامِ هم...

خرسند حضورِ هم...

خواهان ماندنِ هم...

کاغذ هنوز که تمام نشده ... دورش نیاندازیم...

خوش بینم به خط بعد...

زیبا شروعش کنیم... با سلام ... 

حیف تمام حرفهای خوب...

حیف تمام دل گفته هایمان...

حیف تمام اشکها و لبخندهای مشترک...

حیف تپشهای خوش آهنگ ...

کاغذ هنوز هست... 

قلم برداشتم:

سلام رفیق دیر آشنای من... 


۰ نظر ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۲۲
افرا

نامه ی جلال به سیمین را داشتم میخواندم و نفهمیدم ۱۴ ایستگاه کی طی شد و فقط از پیچیدن اتوبوس به چپ فهمیدم وقتش است بلند شوم و در همان ایستگاهی پیاده شوم که بابا و مامان همیشه توصیه میکنند آنجا پیاده نشوم، از خلوتی اش میترسند، من اما عاشق این خلوت ساکت و دلپذیرم...شاعر  هم که میگوید جایی که عشق باشد  آنجا خطر نباشد ;-)

کتاب در دست پیچیدم به کوچه.. و در گوشم میخواند: روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید... حالیا چشم جهانی نگران من و توست...

و گلایه های جلال از سیمین را با لبخندی در ذهنم مرور میکردم:

(صدبار نوشته ای "من صد یک دردها و غصه هایم را برای تو نمینویسم" و من از همین پکرم... به همین اعتراض دارم...)

گلایه میکرد و اعتراض .. اما عشقش از بین همین دلگیری اش پیدا بود... در عشق غصه هست اما حزن و عزا نه! دلگیری هست اما بیزاری نه! 

چه خوشایند است خواندن نامه های آدمهای دنیای واقعی مان که اهل نامه نوشتن بوده اند. که به عشق باور دارند حتی اگر فاصله ها و تضادها هرازگاهی خودنمایی کنند. به امکان عشق امیدوارند حتی اگر دور باشند از هم... برای حفظ عشق زندگی میکنند حتی اگر اشتباه سر بزند... حتی اگر کسی این بین خطا کند. عشق اگر بخشیدن خطانیست، اگر گذر از سختی ها نیست، اگر پروراندن مهر آدمی در قلب نیست، اگر تصمیمی برای زیست عاشقانه نیست پس چیست؟

عشق ارادی ست جانم... اگر برگزینی که عاشق باشی زیستنش چنان رضایتبخش میشود که سختی جانت را به سنگ مبدل نمیکند، بلکه میشوی جویباری از مهر، روان در تمام روابط انسانی ....



پ.ن: کتاب نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد/ تدوین و تنظیم: مسعود جعفری 


۱ نظر ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۰۹
افرا