توی جوابهای خودم مانده ام....
هنوز خودم هم توی بعضی از جوابهای خودم مانده ام مثل همان جواب بی وقفه ام به کسی که روی صندلی اش به سمت من چرخید و گفت:
- دوست داری چطور بمیری؟
- دلم میخواد غرق بشم!!!!
و چشمانش گرد شد و با تعجب برگشت سراغ کار خودش!
و خب من میدانم که آرزوی همگان مرگ آسان است و من نمیدانم چرا دست و پا زدن در آب را انتخاب کرده ام وقتی میشود آرزو کنم مثل "مادر" علی حاتمی خانه و کاشانه را سر وسامان بدهم و همه را آشتی بدهم و کلی حرف قشنگ به این و آن بزنم و بعد بروم بمیرم برای خودم!
یا مثلا تو میدانی که تا خسته می شوم چه آرزو می کنم!!! : «کاش جنگ بشود..........»
آن پیام را یادت هست؟
خودم نوشتم... نزدیک بودم به فروریزی به انفجار و بجای آرزوی ارام گرفتن این را نوشته:
«دلم حادثه میخواهد، دلم میخواهد پریدن پلک چشمم جدی باشد.. دلم جنگ میخواهد، کودتا، زلزله، ویرانی، تصادف یا در خوش بینانه ترین حالت یک حادثه ساده اما تعیین کننده... مثل یک دیدار. دلم حادثه ای میخواهد که مرا از اینجایی که هستم تکان دهد... کمی آنطرفتر.. فقط کمی... تو میگویی خدا میشنود؟....»
شاید این آرزوها به دنبال بیزاری ام از هرچه قانون و ارزش و خرت و پرت دست و پاگیر است که به ذهنم می آیند ..... دست و پای آدم که از بند این تار عنکبوتها خلاص شود رها میشوی تا برای خودت دست و پا بزنی حتی به مرگ لگد بزنی و برای زندگی با دریا کشتی بگیری و موجها تو را به آغوش بکشند و تو آغوش هوا را بخواهی و اما عشق موجها غالب شود و تو را در کام بگیرد ... و بعد سخاوتمندانه بسپردت دست ساحل! ........................
توی جوابهای خودم مانده ام............