ماندن در وضعیت آخر....
وضعیت آخر یعنی وقتی تو بخواهی بدانی چه مرگم است ... و من به دلایل خودم سربازبزنم از این توضیح ... و تو یک بار دیگر شاید تکرار کنی و جواب من قانعت نکند و سربالا بنظرت برسد ...... و تو با کلامی کوتاه سروته حرف را هم بیاوری ... و من بخواهم که تو نرنجی...و تو "ادعا" کنی که نرنحیدی.... و من قانع نشوم .....
و بعد.....
مرگ من که سرجایش است .... این هم می آید رویش که الان چکار کنم؟ .... نه انرژی توضیح دارم ... نه دل بی تفاوت گذشتن و انتظار برای کی حرفی دیگر شنیدن! آخر این وقتا زمان طولانی بنظر میرسد... هر ساعت شبانه روزی برایم میشود!
وضعیت آخر آن جایی ست که تو فهمیده ای من خوب نیستم .... باید به وضعیت اخر برگشت! ظاهرا نمیشود! ولی من که میگویم میشود ....
یک بار به سیمین گفتم این را! گفت چرند میگویی .....
شاید تو هم بگویی چرند است!
ولی مزخرف نمیگویم ..... یک کتاب به این اسم هست... خواستم یک بار بخوانمش اما توی ده صفحه اول ماندم و نشد که نشد که جلوتر بروم .... مثل همین "دخترکشیش" که یک سال است توی کتابخانه نگاهم میکند!.....