سانفرانسیسکو
- پروین زن باجربزهای بود... واسهش ماشین گرفته بودم، اون وقتا که خونه احمدآباد بود، سرصبح در عرض پنج دقیقه از میدون تقیآباد مینداخت میرفت سمت چهارراه میدونبار... از خود شاه تقدیر گرفت، بهترین مدیر مدرسه معرفی شد، شیرزنی بود برای خودش اما خدا نخواست پیری راحتی داشته باشه، خیلی داره اذیت میشه ...
اینا رو اخرین روزی که اینجا بودن گفت، تو راه که منو داشت میرسوند دانشگاه، شناسنامه و گذرنامهها رو داشبرد بود، اجازه گرفتم و برداشتمش. تولد: 10 تیر 1307. گفت: تولد پروین پیش بچههاییم، هرسال براش جشن میگیرن،اما تولد من، ایرانیم و خب کسی نیست که جشن بگیره.....
بچه که بودم خونهمون دقیقا چفت خونهشون بود، زیاد میرفتم خونهشون، اون وقتا پروینخانم هنوز قرآن میخوند و هنوز چادر سفیدشو داشت... خیلی وقت نبود که پسرا رو فرستاده بودن آمریکا، هر هفتاشونو... و از اون موقع هرسال یک خداحافظی داریم و هرسال یک رسیدن بخیر ....
پروین خانم دوسالی هست که به سرنوشت خواهرش دچار شده: آلزایمر...... خیلی آروم شده، تو جمع که میشینه مدام با موهاش ور میره، موهای قشنگی داره،.. یادش میره قاشقا رو کجا گذاشته،یا اینکه قرصاشو نخورده.... بعد این همه سال هنوز همون مانتوی سبز قدیمیشو میپوشه .... وقتی حوصلهش سر میره از بناییها و تعمیرایی که تو خونه راه افتاده راشو میکشه میاد خونهی ما به قهر! میگه به حاجی نگین اینجام، ولی خب اون میدونه که پروین خانم جای دیگهای نمیره، یه راست میاد اینجا دنبال پروینش.... پروین خانم دیگه آشپزی خاصی نمیکنه جز املت و کدو و کوکو.... حاجی آبگوشتای مامانو خیلی دوست داره، هروقت ناهار خونهی ما باشن،آبگوشت به راهه...
چیزی تا برگشتن امسالشون نمونده، میخوام امسال براش تولد بگیرم .... کیک میپزم، روشم شکلات می مالم ... سنشو به روش نمیارم، لازم نیست به عدد سنش شمع فوت کنه، اون باید حالاحالاها سرپا باشه، کی حواسش به قرصای پروین باشه، کی پروینو بیاره باغ که با گربه ها بازی کنه؟ کی تن بده به ازیادرفته های پروین ... بره بگرده دنبال گم کرده های پروین، کی شوخی کنه باهاش، کی باشه که بی کس تر از پروین باشه تا پروین فکر نکنه که تنها اونه که هیچ فک و فامیلی نداره! جز هفت تا پسر که همه شون اون سر دنیان، هرسال پدر و مادر میرن و چندماهی میمونن و بعد باز ایران و خراسان و مشهد و باغ ......