ابدیت-۱
سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۴۴ ب.ظ
تخت توی حیاط دقیقا زیر درخت آلبالوئه. دایی نشسته بود انتهای تخت.
گفتم دایی همونجایی یه مشت آلبالو بچین که باهاش چایی آلبالو درست کنم....
همونطور نشسته دست دراز کرد و لیوان خالی چایش رو پر آلبالو کرد...
گفت میدونی یاد چی افتادم؟ بهشت! توصیفی که از بهشت میشه ..........
فک میکردم به لحظه های بهشتی روزگار و به لحظه های جهنمی روزگار! و اینکه آیا واقعا روزی همه در مقابل عدالتی ابدی قرار میگیرند.........
بعضی لحظه ها اونقدر بهشتی ان که حاضر نیستی با هیچ نهر روان و جام شرابی عوضش کنی و بعضی لحظه ها اونقدر جهنمی ان که تصور سیاهتر از اون رو نمیتونی داشته باشی..........
۹۴/۰۳/۲۶