آرام و آویزان
معلق و ساکت ! یعنی من وقتی حناق گرفته ام و آویزانم..... وقتی نه به زمین گرمم زده نه به عرش کبریایم برده ....
وقتی نمیدانم باید بجنگم یا بشکنم! وقتی نمیدانم ستیزی هست آیا یا دیرگاهی ست رزم تمام شده و من مانده ام با سرزمینی که فتح شده اما خالیست..... وقتی نمیدانم فقدانی را باید سوگ بگیرم یا بازگشتی را به انتظار بنشینم.... وقتی زنده بودنم را هیچ اثباتی نیست...
آرام و آویزان یعنی من.... توان تقلایم نیست.. کاهیده ام! و نفسی نیست در این خلاء...
حواس کسی هست؟
پ.ن:
-آرام و آویزان را از ابراهیم گلستان وام گرفتم وقتی در جستجوی همدلی ست...
-پیامهای خصوصیتو هم گاهی بخون...
-جشنواره لالایی ها رو شرکت کن.... تو دیار تو برگزار میشه... ارزوم بود که اینجا هم میبود.... (نوزدهم، اداره فرهنگ و ارشاد)
-چشمامو میبندم خواجه امیری رو گوش کن...
-مرد جدی رو از لیستت خط بزن...
-منو از یاد نبر........