چه دست و پاگیرند خرده ریزه های زندگی*
دست ناچاری زیر چانه زده ام خیره به گرهی که باز شده و حیران از اینکه این چشم اگرچه برای اینکه دورها را رنگیتر ببیند مستحق عینک است اما سوزنها را به اشاره ای نخ میکند؛ چه شده که حالا در ترمیم گره یک بافتنی انقدر تقلا میکند و به نتیجه نمیرسد، نمیخواهم لی لی به لالایش بگذارم و اشکهایش را جدی بگیرم که پرده شده اند و نمیگذارند ببیند ..... عادت ندارم خودم را لوس کنم.... حتی برای خودم.... دست نوازش را پس میزنم و پای رونده را پیش میکشم!
اما و اما و اما دلم دیداری طلب میکند که تمام اشکهای تنهاییم را در فنجان چای پیش رویم خالی کنم و چانه بلرزانم و لب بگزم و مرزی باشد که از لمس دستم بر حذرش دارد .... چشم تماشای اشکهایم باشد فقط ... بی سوال... خودم خوب میشوم .... همیشه خودم خوب شده ام ....
*کلام عزیزِ دولت آبادی در کلیدر...
پ.ن: فولدر بیکلامها چه خوبند برای حالایم ..... "از کرخه تا راین"، "برف روی کاجها" از همه بهتر.....