افرا

"دائما حرف زدن لزوما ارتباط برقرار کردن نیست"

سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۱۵ ق.ظ

عصر یک روز، در حاشیه مراسم آتش بازی کنار ساحل، آن دختر با سویی شرت نارنجی نظر جول را جلب کرد، کلمنتاین هم به سوی او کشیده شد، بقول خودش، او یک راه نبود فقط یک دختر لعنتی بود که دنبال نیمه گم شده خود می‌گشت.

جول و کلمنتاین انگار نیمه های هم بودند، خوب بودن و آرام بودن جول در کنار ماجراجویی و شگفت انگیزی کلمنتاین.

تا اینکه آنچه در تمام رابطه ها دیر یا زود پیش می آید در رابطه آنها نیز پیش آمد، تضاد، شکاف، اشتباه، رنجش... چیزهایی که اجتناب ناپذیرند و اما نحوه مواجهه انسان با آنهاست که مهم است. تنها سه روز از رفتن کلمنتاین گذشته بود که جول خواست هدیه ای برای روز ولنتاین بگیرد تا دل کِلِم را بدست بیاورد. اما در کمال تعجب کلمنتاین را در فروشگاه دید که طوری رفتار میکند که انگار او را هیچگاه ندیده و نمیشناسد. او به طریقی متوجه میشود کلمنتاین به پزشکی مراجعه کرده که کارش پاک کردن خاطرات مشترک از حافظه آدمهایی ست که از هم جدا شده اند... و.کلمنتاین بی فکر بود... در لحظه خشم این تصمیم را گرفته بود! و حالا جول نیز تنها راه حل را تن دادن به این کار دید: پاک کردن کلمنتاین از خاطراتش!


و از اینجاست که فیلم شروع میشود. زیستن جول در ذهنش و میان خاطراتش ... در حالیکه در خوابی مصنوعی ست و دستگاه در حال پاکسازی یک به یک خاطرات است. و مرور این خاطرات برای بیننده جذاب و دوست داشتنی ست.

و جایی میرسد که فریاد میزند: بذار این خاطره بمونه، فقط همین یه خاطره....

و دست کِلِم را میگیرد از خاطرات فرار میکند بلکه پاک نشود از ذهنش...

فیلم بعد بیداری جول از خواب هم ادامه دارد... در کل شکست درمان و راهکار دکتر هاوارد آنجایی پیدا میشود که میبیند کشش عشق از پی پاک شدن ذهن از خاطرات هم کار خود را میکند... کاری کارستان...


در طول فیلم به دو چیز فکر میکردم. 

یک. یادداشت کوتاهی که چندروز پیش بین برگه هایم پیدا کردم: 

"وفاداری ام به خاطرات روزهای خوب

پای ماندنم را قرص کرد...

تو بگو

به چه وفاداری؟

که هستی ...

اما سنگینی نبودنت هرروز آوار میشود بر حضور من؟"

دو. "ماندن در وضعیت آخر" کتابی درباب روانشناسی که چندسال پیش قسمتهایی از آن را خواندم و حکایت از این داشت که وقتی بد پیش میرود، وقتی اشتباه رخ میدهد، چقدر دلمان میخواهد برگردیم به وضعیت آخر! آخرین وضعیتی که حالمان خوب بوده. آخرین وضعیتی که تصمیم اشتباه، رفتار اشتباه، انتخاب اشتباه یا هرچه که سبب ناراحتی را فراهم آورده، سر نزده...

جول از پاک شدن خاطرات بد آزرده خاطر نمیشود اما خاطرات دوست داشتنی هستند که دلش جنگی میطلبد که به هر قیمتی حفظشان کند...

آدمها به حرمت روزهای خوب اگر روزهای سخت را تاب بیاورند؛ به حرمت خاطرات زیبا و قیمتی، چشم بر خاطرات تلخ ببندند، و با ایمان به امکان تکرار لحظه ها و حسهای خوب اگر حق اشتباه را به یکدیگر بدهند؛ رابطه ها دوام بیشتری خواهند داشت و عشق ها به ادعاهای بی پایه تعبیر نمیشوند...

(درخشش ابدی یک ذهن پاک-  Eternal Sunshine of the Spotless Mind- 2004- به کارگردانی میشل گوندری و بازی جیم کری و کیت وینسلت)

پ.ن: هدر وبلاگ باریکه راه شهود را تازه دانستیم که مربوط به این فیلم است و همچنین کاور فوتوی فیس بوک دوست گرامی را 

۹۵/۰۱/۲۴
افرا

نظرات  (۱)

۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۴ آناهــیــ ـــتا
هر بار ک این فیلم رو دیدم ب این فکر کردم که خیلی چیزا تو زندگیم هستن ک فکر میکنم میخوام نباشن, اما وقتی ک دور میشن یا قراره ک نباشن...
پاسخ:
نمیدونم آرزوی درستیه حذف خاطرات تلخ؟... :-/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی