شما ندای دوم درون منید...
گاه پیش می آید که دلت میخواهد یک نفر کتابی را بخواند... اما نه آن نسخه های تروتمیز کتابفروشی ها را که نه خط اضافه ای در خود دارند و نه برگه تاخورده ای را...
دلت میخواهد همان نسخه ی کتابخانه تو را بخواند... که وقتی به جمله هایی که زیرش خط کشیده ای میرسد به دقت بخواندش... چون اویی که ارتباط تعداد نقطه های متن های تو را با احوالت میفهمد، حتما رمز جمله های ساده ای که زیرشان خط کشیده ای را هم خواهد فهمید ... و شاید حتی از کنار هم نهادن آن جمله ها، نامه ای بسازد که تو هیچ وقت ننوشته ای شان، چرا که پیش از تو کسی حرفهایت را جایی نوشته، و گفتن و نوشتن دوباره آنها انگار میکند که به تکرار مکررات پرداخته ای...
هدیه دادن کتابی که خط های تو را زیر جملاتش دارد، هدیه دادن قطعه ی موسیقی ای که با دست تو از بین صدها آهنگ گزینش شده، از هر هدیه ای بیشتر راضی ات میکند، چراکه به جانشینی تو حرفهایت را میگویند به اویی که باید...