دهلیز
شده برای ردّ مسئله ای از تو دلیل بخواهند و تمام دلیلِ تو بی دلیلی باشد؟ قانع کننده نیست و منطقی و پذیرفتنی هم! اما مهم این است که تمام تمام دلیل تو را این حجم بی دلیلی پر کرده....
با غصه های خاک خورده کنار می آیی، با روزمره های بعضا خستگی آور هم... اما گاهی که فشارهایی به تو وارد میشود و اراده و استقلالت را ازتو میگیرد و توان بالایی برای ایستادن مقابلشان میطلبد، آدم خسته میشود اما دلش هم رضا نمیدهد به کوتاه آمدن و تسلیم شدن... یک دهلیزایی ست... تاریک و سخت...
کاش ازشان بیرون بیایم... حوصله مبارزه کردن ندارم... جانش را هم...
کاش میشد از تو طلب میکردم کمکی را که از این دهلیز تنگ نجاتم دهی... کاش چیزهایی جلویم را نمیگرفت... کاش امکان هایی وجود داشت... چقدر پر ای کاشم حالا که این همه تحمیل بالای سرم است... هوووم... بخند به منی که ضد ای کاش بودم و حالا اسیرشم... دیگر مدتهاست دعا نمیکنم. تو اگر میتوانی دعا کن. بگذرم از این دهلیز نروم آن راهی را که همه نشانم میدهند ولی دلم پایم را محکم زنجیر کرده که آن طرفی نروم... نکند زنجیر دلم را پاره کنند... تصورش هم میکشدم. دعا کن رفیق... یک بار میخواهم به حرف دل خودم گوش بدهم... از این تنگنا که بگذرم فکری اساسی میکنم و کاری کارستان..... فقط بگذرم....
"اینگونه که تو دستانم را رها کردی
یا نمی دانی سقوط چیست
یا نمی دانی چقدر بالا آمده ایم....."
(روزبه معین)