رفاقت
آدم مگر وقتی کسی را رفیق خطاب میکند از او چه میخواهد؟ همیشه حرمت و اعتبار دیگری برای این کلمه قائل بوده ام. وقتی میگویی رفیق، جنسیت رنگ میبازد، سن و سال رنگ میبازد، نسبت رنگ میبازد، جایگاه رنگ میبازد. تو میمانی و یک انسان در یک عالم بی وزنی که تمام تعلقات در آن بی معنایند بدون هیچ جبر و تعهد الزام آوری، به دنیای یکدیگر وارد میشوید، محرم راز میشوید، مرهم زخم میشوید، چراغ دل میشوید، نردبان صعود هم میشوید، از درس و کارمیزنید که دلگرمی هم باشید....
و مگر رفیق تعریف دیگری دارد که آدمها اینقدر ازش میترسند؟ میترسند پابند شوند! اسیر شوند! میترسند علاقه ی دنیای رفاقت پا بگذارد به دنیای و ا ق ع ی و مختل کند روزگارشان را! چقدر این دنیای واقعی شبیه جهنم میشود وقتی رسیدن به آن معنای بریدن از هر فضای تنفسی میشود... چقدر جهنم میشود که کسی رفاقت از دیگری دریغ کند... چقدر دنیای بی رفیق جهنم وار است... آنقدر داغ که تمام آدم را ذوب میکند!