ریاضیات
اسمش ایثار است؟ اینکه پیش خودت فکر کنی مهم نیست بی او چه بر من میگذرد، مهم این است که با من چه بر او میگذرد. نیست به گمانم! اسمش شاید ناچاری باشد... که تفریق را به معادله ی دنیایت راه دهی تا یک فرمول را در دنیای منطق و ریاضیات حل کنی! اینکه دنیای تو دنیای شعر و قصه باشد کارگشا نیست، چیزی که هست این است که دنیا، دنیای ریاضیات است، دنیای دودوتا چهارتا و خب آدمهای زندگیت سرشان توی حساب کتاب است، نه عشق بازی زیر طاق آسمان.
به خودت نگاه میکنی که شبیه اعداد منفی هستی، راستی منفی در مثبت منفی میشود؟ من سالهاست ریاضی نخوانده ام! نمیدانی چیستی؟ بند اسیری، پایی روی قلب، سدی پیش چشم، دستی روی لب... هرچه هست انگار یک زائده در فرمول زندگی کسی هستی! خودخواهانه ست اینکه اگر مهره ای در فرمول تو خوب جای گرفته، اما تو در فرمول او جا نیافتاده ای، برای خودت نگهش داری...