تهی از شب...
جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۳ ق.ظ
به قاعده نخوابیدم! وارونه خواب را گریستم! سر جای پا... پا جای سر! زیر سر هم هیچ.... منی که خواب دیدن اتفاقی ست در حد کسوف برایم، هر صبح انگار که برانگیخته شده ام از پی پنج شش ساعت تاریکی جهانم.... و گاهی میشود که نخواهم به قاعده بمیرم! به پلشتی روزگار قاعده نمی آید. وقتی جهانم وارونگی ست، همرنگش میشوم که رسوا نشوم! وارونه میخوابم... چه مهم که هیچش به کام من نیست...
حمید مصدق در شعری خواب را میستاید و در شعری آب را... خواب را دولت خاموشی ها میداند و گریستن در آب را لذتبخش میشمارد... خواب را درمی یابد و خانه ای در آب را تمنا میکند....
خواب در آب .... تمنای همیشه من!
۹۵/۰۴/۲۵