من آزمودم مدتی... بی تو ندارم لذتی*
آشپزی کار یکنواختی میشود وقتی چاشنی های دلپسند و مخصوص خودت را توی گنجه نداشته باشی... اینطوری هر روز غذایی میپزی که فقط با دیگرانی بنشینی و بخوری و زنده بمانی...
مثل آویشن و زیره، مثل سس خردل توی ماکارونی...
مثل شیر توی سوپ جو...
مثل نعنا، مثل پیاز توی کوکوی سیب زمینی...
مثل قارچ توی املت، توی ماکارونی، توی سوپ جو، توی خورشت مرغ
مثل کاکوتی، مثل هل، مثل گل محمدی توی چای
مثل کنجد توی کوکو سبزی، توی کیک
مثل شیرین بیان توی کله جوش
مثل گلاب توی قیمه، توی مرغ
مثل خلال هویج و کلم قرمز توی سالاد شیرازی
مثل پنیر پیتزا روی دلمه فلفل
مثل.....
مثل مغز توی شیر خرما
مثل رب انار توی فسنجون، مثل ... مثل کوفته ریزه تو فسنجون
مثل گوجه های وحشی ، مثل ریحون بنفش تازه روی دیس کتلت
مثل خیار خیلی ریز شده و نعنا توی ماست
اصن مثل انگور سیاهِ ریز و سیب بهاره توی آبدوخیار
مثل جیلی بیلی، -همین آبنباتای رنگارنگ مشهدی- روی قندونای قند روی میز
دیگر مثل چی؟
وسط آش شلم شوربای زندگی ام، چاشنی توست که دلخوشم میکند به آشپزی زندگی... ذره ای از تو بپاشم وسط روزگارم، از بدترین مواد اولیه هم غذایی میپزم بیا و ببین.... زندگی ام میشود کتاب آشپزی اگر تو فوت کوزه گری تمام دستور پخت هایش باشی....
*مولانای جان