لاک پشت وار
حتما نباید چیزی شده باشه که من از نوع مرگ مطلوبم حرف بزنم. معنی فکر کردنم به دریا همیشه ناامیدی نیست. تو بهترین شرایطی که ممکنه روزی پیش بیاد برام هم به دریا و عزیز بودنش برام فکر خواهم کرد، و به آغوشش...چه اهمیتی داره بی بهرگی! عجب صفتی این آخریا افتاده ورد زبونم، "بی بهره"... و این کلمه چقدر وسیعه... اما بهرحال من اونقدرم نازک نارنجی نیستم که با فهمیدن اینکه برای کسی مهم نیستم، عزیز نیستم، هیچ کس نیستم، برم و به مردن فکر کنم... اونقدر نازک نارنجی نیستم که با بیزار شدن از اونچه که شدم برم و به نبودن فکر کنم... اونقدر نازک نارنجی نیستم که با فهمیدن اینکه بالای چشمم ابرویی هم هست برم تو ژست بدبختی... درسته که رفتم تو لاک، اما شاید این لاکو خودم نساختم... دیگران ساختن و مجابم کردن سعی یکنم بهش عادت کنم ... مگه نه اینکه پس رانده شدن نتیجه ش اولین ملاتیه که برای ساختن اون لاک ریخته میشه... درسته که گاهی ناخواسته ست این پس زدنها اما بهرحال بسیاری از اعمال و حرفهای ما حکم همینو داره و خب عیبی هم نداره... آدما محقّن، که جهانشونو بدون تو، یا با توی خالی از تو بسازن و خب شاید زندگی کردن با یک لاک روی پشتت بد هم نباشه... هروقت سایه ی مشت بی مهری رو دیدی بری تو لاک... عینهو لاک پشت... عینهو لاک پشت به خواسته هات نزدیک نمیشی مگه؟ پس عینهو خودشم یاد بگیر با لاکت از خودت دفاع کنی...