بی تیتر
پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۷ ب.ظ
در دلم همچنان تمنا هست... دست ردّی هم مقابلم اما هست، دستی که می گوید بنشین، دست بکش از این اصرار، از این تحمیل خود! دست بکش از سرباز زدن از تمام آنچه نرم نرم در پی باورانده شدن به توست... باورش کن! این همه امید و خوش بینی مقابل احساسات و تصوراتت ایستاد و آخرش چه چیز ثابتت شد؟ هیچ؟ ماند بی ثباتی؟ ماند معلق شدن؟ ماند رهاشدگی؟ ماند چه؟ دِ بگو دیگر....
-که چی؟ اگه آخرش یه گلوله تو سرم باشه تو چه احساسی خواهی داشت؟
+هیچی
-امیدوارم که دروغ نگفته باشی لئون!....
۹۵/۰۷/۱۵