خواندهها و دیدهها و شنیدهها در هفتهای که گذشت:
-واهمههای بی نام و نشان غلامحسین ساعدی که مجموعه داستانی عالی و خواندنی بود. اما فضای تمام داستان ها آنگونه است که آدم باید در روزهای ناامیدی بخواندشان تا بزند کار خودش را تمام کند، از آنرو که خودکشی و مرگ در آنها تکرار میشود آن هم به عنوان امری طبیعی، گاهی به حق، و گاه حتی لذتبخش از پیِ ساختن روزی دلانگیز و کشف محبت آدمها و اقدام به ابدی نمودن این احساسات ....
-آذر، ماه آخر پاییز ابراهیم گلستان هم مجموعه داستان دیگری بود که در این هفته خواندم، اینکه بعضی داستانها به هم ربط دارند و از زاویه دید دیگری و یا در زمان دیگری با رشتهای به آن داستان پیوند داده میشود در حین مطالعه جذاب است. به غیر از یک داستان که در فضای ایل اتفاق میافتد و البته آن هم یاغی شدن علیه ارباب را روایت میکند، پنج داستان دیگر به زندان سیاسی و مسائل مربوط به آن در دهه 20 میپردازد.
-گیله مرد بزرگ علوی هم که از اولین داستانهای اقلیمی و روستایی محسوب میشود از زاویهای به روایت مسائل دهقانان در گیرودار مناسبات ارباب و رعیت میپردازد، در مورد ملزم بودن دهقانان به پرداخت سهم مالکین، رفتار مالکین و مأمورین دولت در این باره و ....
-فیلم پرستیژ کریستوفر نولان هم از آن فیلمهایی بود که دیر دیدم مثل خیلی فیلمهای دیگر که زودتر از اینها باید دیده بودمشان اما خب هنوز زمانش نرسیده! از بازی هیوجکمن مخصوصا بخاطر بازیاش در fountain بسی بسیار لذت میبرم و در این فیلم هم چه جاه طلبی را خوب به نمایش گذاشت. تمام فیلم داستان رقابت ناسالم دو شعبدهباز (بوردن و انجییر) است، که مدام در پی ایجاد اخلال در نمایشهای یکدیگر، دزدین حقههای هم هستند تا بهتر از دیگری باشند. بعد از دیدن فیلم که در ذهنم به کنکاش فیلم مشغول بودم تا نکته یا نکتههایی از دلش برای خودم در آورم، به آن قسمتی فکر کردم که بدل انجییر روی سن مورد تشویق تماشاگران قرار میگرفت و انجییر در قسمت زیر سن با این احساس که حالا به جای او کس دیگری جلوی تماشاگران تعظیم میکند گلاویز بود و نهایتاً هم بخاطر همین احساس جاهطلبیاش شکست خورد، اما بوردن که تمام عمر بدلی داشت که هردو برای راز نگه داشتن این مسئله سالها فداکاریهای زیادی کردند، تا حتی قطع کردن انگشت برای شبیه دیگری شدن. حتی از دست دادن عشق و ... نهایتاً بوردن هم نیمی از خود را از دست داد به تاوان تمام جاهطلبیهایش، اما لااقل زندگی و دخترش برایش ماند و پیروز این دوئل شد... نقش بوردن را بتمن بازی کرده ☺️ (کریستین بیل) و نقش مبتکر شعبدههاشان را هم مشاور بتمن ☺️ (مایکل کین)
-و موسیقی... آلبوم ترکمن حسین علیزاده را که یک ترکش را در فیس بوک گوش داده و تعریفش را خوانده بودم از دوستی گرام به دست آوردم و ای بسا زیباست این کارِ حسین علیزاده. یک تک آهنگ خیلی زیبا هم از عارف در این هفته خیلی دوست داشتهام به اسم "کی بهتر از تو" و دو آهنگ هم از ریحانا Towards The Sun و Dancing In The Darkکه خیلی خوبند و مفرّح ☺️ توی انیمیشن home هم بودند این کارها، و پیشنهاد اکید می کنم که اگر این انیمیشن را خواستید ببینید به زبان اصلی ببینید چراکه موسیقی در آن خیلی خوب جاافتاده. حیف است...
به اطلاعات عمومی قومیمان هم یک کلمه افزوده شده: "گُلوَنی" که به سربند زنان لُر گفته میشود. از همان روسریهایی که نقششان را بسی زیاد دوست دارم.
-به اطلاعات املایی-روانشانسی مان هم نکته ای افزوده شد. همیشه "تفکر غالبی" را با اطمینان به کار میبردم با این ذهنیت که منظور تفکر مسلط و چیره است. حال آنکه صورت صحیح ان "تفکر قالبی" ست که در روانشناسی مضمون خاص خودش را دارد و به فکری اشاره دارد که در یک قالب و ساختار اشتباه شکل گرفته.