پیشنهاد کار
یه روزی برای بچه هام تعریف میکنم که اولین منبع درآمد اصلیم تایپ کردن بوده! من یک دختر تایپیست بودم... وچه شبها که بیدار بودم و انگشتهام از ضربه های مکرر روی کیبورد کج و معوج میشدند و یه شبایی حین تایپ آخرین خطوط یه فایل صدصفحه ای با هر تیک کیبورد صدای شکستن ریز بند انگشتهام می اومد.... یه روزی براشون میگم که چندباری چشام پای سیستم برفک زد و مجبور شدم دقایقی ببندمشون و به وقت بازکردنشون ترس دیگه ندیدن دنیا به جونم افتاده بود... یه روزی میگم اولین بار صفحه ای 250 تومن بابت تایپم گرفتم ... یه روزی میگم پول ویراستاریمو موکول میکردن به بعد انتشار کتاب... یه روزی میگم یکی بخاطر تایپ دقیقم قیمتی که خودخواسته بهش تخفیف داده بودم رو مابه تفاوتشو برام بدون اینکه بگه واریز کرد... یه روزی میگم آدمای قدرشناس زیادی طرف حسابم بودن... یه روزی میگم انگشتام برام چقدر عزیز بودن... انگشتایی که خیلیا با دیدنش میگفتن ساخته شدن برای ساز زدن و من با کیبوردم همیشه ساز زدم... یه روزی زیر و بم ورد رو یادشون میدم .... اون روز همچنان تایپ خواهم کرد.... هرچه پیش آمده باشه، حتی اگه مدیر یه قهوه خونه با کتابفروشی باشم، یا پژوهشگر میراث فرهنگی، یا یه نویسنده پاره وقت و منتظر پیشنهاد کار، یا حتی یه کارمند اداری ساده، یا معلم آسایشگاه کودکان، یا شایدم نجار، یا یه گلیم باف! من تایپ خواهم کرد اون موقع هم... پایان نامه بچه هاتونو برای تایپ به من بسپرید... !!