بالون رویاها!
بالون را خیلی دوست دارم، آنقدر که یکی از سه آرزوی من در مواجهه به غول چراغ جادو بود وقتی چندسال پیش با دو دوست از هم سوالهای چالشی میپرسیدیم و من درجوابش یک پرواز بلند در آسمان با بالون خواستم و یک آسایشگاه کودکان و آن آخری خالیِ خالی ماند! شاید چون گمان میکردم ملاقات اینچنین نزدیک با آسمان زندگی تاکنون را برایم سبک میکند و داشتن یک مکان بهشت گونه زندگی بعد از این را برایم تحمل پذیر میکند چراکه گوشه امنی برایم میسازد که در میان تمام فرازوفرودهای عمر به احساساتم اعتدال ببخشد، چه در تلخی ها و چه در شیرینیها! امروز به اولی فکر میکردم و درموردش سرچ میکردم. تجربه اش در همین ارتفاعات دماوند امکان پذیر است اما آنچه که من به دنبالش بودم یک شرایط لوکس و شیک نیست، من یک آسمان میخواستم که بی واسطه به ابرهایش دست بکشم و هم ردیف با پرندگان ساعتهایی صورتم را به نوازش نور و نسیم بسپارم! و آن چیزی که مشخصاتش را در اینجا میخواندم شبیه گونه ی دلخواهم نبود. اما در مقابل تصاویر و یادداشتهای زیادی میدیدم از بزرگترین فستیوال بالون که هرسال در آمریکا برگزار میشود. آنقدر تماشای آن همه بالون رنگارنگ در آسمان جذاب است که به آدم حس سبکی و رهایی و در عین حال شور و شوق موجود در آن فستیوال را منتقل میکند.
در دنیا چیزهای زیادی وجود دارد که بسیاریشان باید در زادگاه اصلی شان تجربه شوند و یا در جایی که با کیفیت و ویژگیهای اصیل آن چیز برگزار میشود. پرواز دادن بالون آرزوها در آسمان قشنگ است، در بعضی از جشنهای کشور ما هم راه پیدا کرده و مورد استفاده قرار میگیرد؛ اما نمیشود که عکس جشنواره فانوس تایلند را ببینی و دلت نخواهد در آن شبی حضور داشته باشی که هزاران فانوس آسمان را چراغانی میکنند و به دوستی ستارگان میروند تا آرزوهای آدمها را به گوششان برسانند... یا مثلاً میتوانی در همینجا تجربه قواصی را داشته باشی، اما وقتی دوستی با دریاهای مرجانی لبنان آشنایت کند که در دنیا بهترینند و از زیبایی هایش بگوید دلت نمیخواهد تجربه ای که قرار نیست دفعات زیادی برایت تکرار شود را در یک کیفیت پایین هدر بدهی!
هالوین در جای خودش قشنگ است، کریسمس هم، درست کردن کدو تنبل و درخت کاج القاکننده حس واقعی یک جشن و سنت و رسم نیست. جشن رنگها در هندوستان زیباست، نوروز و یلدا در ایران. ما میتوانیم برگزارکننده دقیق و اصیل سنتهای خودمان باشیم و به جای درگیر شدن با تجملات و اضافات و تحریفات مراسممان کام خود را به طعم دلچسب یک رسم دیرین شیرین کنیم و تبدیلش کنیم به فستیوالی دیدنی که آدمهایی که در این بازه زمانی به دیارمان سفر میکنند از تماشایش لذت ببرند؛ و در کنار آن به تجربه های نابی فکر کنیم که وقت زیادی برایشان نداریم، و لااقل چندتایشان را بدست بیاوریم... برای رویاهایمان لباس بدوزیم، حتی اگر عمرمان به تن کردنش نرسد!....
پی نوشت: فیلم نوح را دیدم و کتاب غریبه در شهر ساعدی را هم تمام کردم. از قلم ساعدی اقتباسها میشود کرد... از این کتابش هم میشود فیلم تاریخی سیاسی درست و درمانی در آورد اگر کسی سراغش برود... نسل طلایی نویسندگان خودمان را از نظر دور نداریم...