از پنهان کاری بیزارم و گاهی اگر پنهانی کاری کنم نه تنها از ان لذت نمیبرم که بعدش شروع میکنم به سرزنش خودم کا مثلا بدون این چه میشد هااا؟ الان مثلا چه عایدت شد؟ تک و توک قرارهایی که داشته ام بعدش خودم از دماغ خودم در آورده ام! بااینکه هیچ احدی هم پی نمیبرد .... اما من وجدانم اذیتم میکند ! بااینکه منطقم میگوید منعی که سرراه انجام برخی کارهایت هست غیرمنطقی ست که نقض عیان حق آدم بودنم است اما باز من خودم را میخورم ! مثلا حتی از قرار جمعی خودمانیمان با استادم هم پشیمان شدم . گفتم خب که چه ؟؟؟؟
تنها چیزی که ازش پشیمان نشده ام اصلا راز حضور یک نفر است !!! نه تنها پشیمان نشدم که به آن حتی میبالم .... فخرم شده حضور یکی اینچنین ... فخرم شده تعاملی اینچنین .... فخرم شده شناختنی اینچنین .... فخرم شده پیدا کردن آدمی اینچنین ! .... فخرم شده اثبات عقیده ام به خودم که میشود با یکی از همان چیزهایی حرف بزنم که تابحال گوشی برایشان نبوده ! که از پنجره من هم نگاه میکند دنیا را .... که باهم از کتاب و فیلم و موسیقی حرف میزنیم که مثل هم دنبال معنا میگردیم ....