یک زن: کفش سفید، پاشنه؟ فقط کمی؛ دامن بلند نباتی، شاید هم پیرهن بود... مطمئن نیستم؛ مانتو و شال سفید؛ دسته گل رز سفید، گلی که من دوست دارم...
یک مرد: کفش مشکی واکس خورده؛ شلوار مشکی؛ بلوز سفید و پاپیون مشکی؛ کت؟ تنش که نبود! گمانم روی دستش هم نبود
مکان: کنار خیابان؛ روبروی یک آرایشگاه؛ اما شال روی سر عروس پف نکرده بود، چهره هم آنچنان نبود که لازم باشد پنهان شود زیر شنلی...
ماشین: هیچ اتومبیل گل زده و تزیین شده ای آن حوالی نبود؛ یک تاکسی پراید سفید همان لحظه جلوی پایشان ترمز زد؛ سوار شدند....
کاش من آن راننده تاکسی بودم.....
چندوقت پیش شخصی به مادر سپرده بود که اگر کسی از دوستان و اطرافیانش قصد کمک و کارخیری داشت معرفی اش کند! برای جهیزیه دخترش میخواست، برای سور و سات عروسی اش.....
همین دیشب از رسوم دست و پاگیر حرف میزدم که در نظر من عامل فصلند بیشتر تا نشانه و لازمه وصل..... و این تلقینی بیش نیست که این آغاز و اجرای جشن و حاشیه های نمادینش آرزویی ست و اجرا اگر نشود پشیمانی به بار می آورد...
این زن و مردی که تصویر کردم توی نظرم منطقی ترین آدمهای این حوالی بودند که به این نقطه اتفاق رسیده اند که مهمهای دیگری توی زندگی هستند که یکیش همین لبخند دختر بود توی ماشین و رضایت و فهم هردوشان .... نمیدانم چقدر ثروت دارند و دارند میروند توی چهاردیواری چندمتری؟ ولی خب مهم این است که با لبخندشان دارند میروند زیر یک "سقف" به قول فرهاد حتی "مقوایی"....
و این آغاز، فیلمش در خاطر من ضبط شد اگر چه که هیچ دوربینی آن حوالی نبود که ثبت کند این لحظه ها را.... نه ماشینی نه دوربینی نه تور بلندی و نه لباس پرنسسی ای ......
این جشن دعوت نشده برایم زیباتر از جشن جمعه ی پیش و جمعه ی بعد و تمام جمعه های قبلی و بعدی ست ......
پ.ن: ترانه یک سقف فرهاد را شنیده اید؟ قشنگ میگوید:
تو فکر یک سقفم ..... یک سقف بی روزن
یک سقف پابرجا محکمترازاهن
سقفی که تن پوش هراس ما باشه
تو سردی شبها لباس ما باشه
سقفی اندازه قلب من و تو
واسه لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف اینه ها
واسه پیچیدن بوی اطلسی
زیر این سقف با تو از گل از شب و ستاره میگم
از تو و از خواستن تو میگم و دوباره میگم
زندگیمو زیر این سقف یا تو اندازه میگیرم
گم میشم تو معنی تو معنی تازه میگیرم
سقفمون افسوس و افسوس تن ابر اسمونه
یه افق یه بی نهایت کمترین فاصله مونه
تو فکریک سقفم، یک سقف رویایی
سقفی برای ما حتی مقوایی
تو فکر یک سقفم یک سقف بی روزن
سقفی برای عشق برای تو و من ....
پ.ن: دیوارها که این روزها همه شبیه همند.... سقفها کاش شبیه هم نباشند.... فی لبداهه باشیم بهتر است، اسیر تحمیل شباهت ها و اجبار تکرار الگوهای تجویزی نباشیم بهتر است .... با هرچه حالمان خوب میشود سر کنیم بهتر است ... تو با چه حالت خوب است؟