افرا

بیگانه

يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ب.ظ

"در جامعه ما هرکس که در مراسم تدفین مادرش گریه نکند می تواند محکوم به مرگ شود"*

بیگانه را که خواندم فکر میکردم ..... دنبال آن چیزی میگشتم که باعث شود بروم طاعون را هم بخوانم و سقوط را. همانهایی که جوانی که تارگی ها توی کتابفروشی ای که کبوتر جلدشم یک جورهایی، مشغول به کار شده و قشنگتر از صاحب کتابفروشی کتابها را توصیف میکند برایت ، توصیه کرد که به ترتیب بخوانم، گفتمش از کامو چیزی نخوانده ام، گفتمش من مرید قلم بوبن م و کوئیلو و صدالبته دولت آبادی و تنی چند مانند اینها، گفتمش مسخ را که خواندم   و از گرگوار نوشتم دوستی به من گفت که بیگانه را بخوان، میخواهم به گوش بگیرم، بی خیال پایان نامه میخواهم بخوانمش.... بعد حرف زد و حرف زد و حرف زد ..... و من کتاب را خریدم و آمدم 
تقریبا بیشتر کتاب توی اتوبوس و توی ماشین خوانده شد!! آنقدر که خواهر شاکی شد که طبیعت را ول کردی چسبیدی به کتاب!!!

وقتی خواندم دلم خواست آن دو کتاب دیگر را هم بخوانم و و بخواهم که با جمعی از جمله همان جوان جایی مثل کافه کتابی جمع شویم و ازشان حرف بزنیم، اولی را که عملی میکنم اما دومی احتمالا در حد یک دلبخواه باقی می ماند... که البته چندان به دل نمیباید گرفت که این نشدها و احتمال نخواهد شدها لازمند برایم و برایمان احتمالا!!!!..

و من حالا که به بیگانه فکر میکنم و به مورسو... یاد چندسال پیش می افتم که پدر به خانه آمد، نفسش بالا نمی آمد، زنگ زدم به اورژانس، گفت دکمه پیراهنش را باز کن، زیر سرش بلند نباشد، آرامش خودتان را حفظ کنید، آمبولانس اعزام شد .... 
آمبولانس رسید .... در عرض چند دقیقه خانه خالی شد.... همه رفتند که قلب گرفته را مرهمی بزنند... در را که بستم میدانید کجا رفتم؟ مستقیم رفتم پشت کامپیوتر! روشن کردم! بالا آمد! دوبار روی آیکون سبز کلیک کردم و "سیمز" اجرا شد!!! و من سیمز بازی کردم در حالیکه پدر در آمبولانس بود! برای هیچ کس نگفته ام این را ... الان دارم میگویم که بدانم.... و یادم نرود! 
معنای این کار آیا یعنی فاصله؟؟ بی تفاوتی؟؟ یا مثلا بهت؟؟ مثل مورسو حوصله تبیینش را ندارم اما .... من این کار را کردم! 
و بی انصافی ست اگر کسی فکر کند من آدمهای این خانه را نمیخواهم!! 
من............ کارهای عجیبی میکنم! گاهی بی دلیل، شاید هم "اغلب" نه "گاهی"...........
من... فقط خیلی وقتها به آن الگوهای تجویزی بی تفاوت میشوم، اینکه در این موقعیت باید بخندی و در این موقعیت گریه! اینکه اینجا نباید اخم کنی یا اینجا نباید بلند صحبت کنی! اینکه باید همرنگ شوی و گاهی هم فخری بفروشی .... اینکه صدایی نازک اگر بکنی اینجا بهتر است و اینجا اصلا خوب نیست... اینکه از این مسائل اینجا حرف نزن و از آن مسائل آنجا.... اینها خیلی وقتها برایم غیر منطقی اند....!
ایراد احتمالا از من است اما نمیتوانم خواهرم! نمیتوانم توی کمد دیواری ننشینم و نخواهم که کمی تنها باشم، نمیتوانم که نخواهم به حال خودم رهایم کنی! نمیتوانم نخواهم دغدغه هایم را برای خودم بگذارید.... 
من اینطورم! متاسفانه!....

*بیگانه- آلبرکامو


۹۴/۰۲/۱۳
افرا

نظرات  (۱)

حرفاتو قبول دارم...
اما خوندن برای پایان نامه بهتره...و من نمیفهمم چطور بی خیالش شدی
پاسخ:
این یکی از اون قاعده هاست که پیروی نمیکنم ازش ... اینکه وقتی پایان نامه داری همه زندگیت بشه پایان نامه. نه کلامی با دوستی.  نه کتابی. نه فیلمی. نه ......
چرا؟ چون "منطق" میگه !!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی