افرا

نکند دست تو بود که چای آورد...

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۴ ق.ظ

"با فنجانی چای هم میتوان مست شد، اگر آنی که باید باشد... باشد"

به بخار رقصان چای خیره مانده بودم و پرسان از خود که: کی چای ریختم برای خودم؟ و هرچه ثانیه های پیش را خواستم بازآوری کنم و خودم را پای سماور پیدا کنم در حالیکه با دستمال سبز پای سماور دارم خیسی اندک دور سماور را پاک میکنم، نشد که نشد... خودم را پیدا نکردم. لحظه های پیشم را گم کردم... و ماندم این چای داغ چطور آمده روی میز که هنوز داغی اش را به رخ میکشد؟ 

همچنان پی خود گشتم اما نیافتم... و چای یخ کرد...

دیرگاهی ست با خاطره هایم می زیَم، و لحظه ها را اما فقط میگذرانم.... کلمات را از یاد میبرم، کارهای روزانه را، سفارشها را، .... 

گم شده ام... در خویشتنِ خویش گم شده ام و باز در چرایی بسیار چیزها مانده ام حیران....

فکرهای من همانهایی اند که مایه آزارم را فراهم آورده اند ... اما از آنها گریزی ندارم، لذتی انگار هست در این رنج پیاپی....

۹۴/۰۷/۲۳
افرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی