افرا

پستچی

يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۵ ب.ظ

با کم شدن هر پاکت، پاکتِ خودم را می‌سُراندم جلوتر و بدونِ اینکه دستم را از زیر چانه‌ام بردارم خودم را هم جلوتر می‌کشاندم، و چشمهام همچنان خیره به آن ترازو و عددهایش بود... عددهایی که قرار بود نرخ تعیین کند برای بسته‌ها و پاکت‌هایی که معلوم نبود چه در خود دارند، از سوی که و به سوی که می‌روند؟

به نگرانی دل خودم فکر می‌کردم که: خداکند سالم به مقصد برسد...

 انتظار برای رسیدن، رساندن،‌رسانده شدن... خود، دیگری، نامه ...

کمتر گذارم به اداره‌ی پست می‌افتد، اما همان وقتهایی که سروکارم با آن می‌افتد لحظاتِ عزیزی را می‌گذرانم...گاه به گونیهای پر از نامه نگاه میکنم و آرزویی در دلم میتپد که کاش شبی را به خواندنشان سحر کنم و ببینم که در واژگان عصرِ من چطور از قلم به کاغذ میچکند؟ ...

و گاه به اعداد آن ترازو نگاه میکنم که قرار است از یک تا دویست و پنجاه گرم یک نرخ تعیین کند و برای بیش از آن نرخی دیگر... و در دلم میخندم به این ترازوی آهنی، که آن کاغذ چندگرمی توی پاکت را چه میداند چه قدر و قیمتی دارد... نمیداند واژه واژه اش بسان گوهری ست در صندوقچه جواهر .... که میرود که در دنیای یادگاریهای الکترونیکی، جایی در چشمی و بر دستی بنشیند و بماند و تا به همیشه تکرارش کند که: "تو خوبی.... و این بزرگترین اقرارهاست..."

۹۴/۰۹/۲۲
افرا

نظرات  (۱)

چقدر خطِ نوشتنت عوض شد توی کمتر از یه سال، پاراگراف اولت اونقدر خوب بود که اگه من بودم ادامه نمیدادمش
پاسخ:
ممنون لطفتم که نگاهتو خرج این خطوط کردی و از دو سال پیش تا حالا رو یه ضرب خوندی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی