افرا

من در میان جمع و دلم جای دیگر است...

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۰۴ ب.ظ

ساکت نشسته بودم و هرکس از دید خودش منصبی به دیگری میداد! چند عنوان جلوی خود داشتند و چند نفر آدم پیش رویشان... یکی دبیر فرهنگی اجتماعی را مناسب من دانست بخاطر روحیاتم! آن دیگری دبیر روابط عمومی را پیشنهاد داد بخاطر معدود روابطم با خبرگزاریها و حضورم در دنیای مجازی! آن دیگری دبیر مالی را پیشنهاد داد بخاطر در دسترس بودن و قابل اعتماد بودن و اندک اطلاع از مسائل بانکی! تنها عنوانی که پیشنهاد نشد "دبیر سیاسی" بود! سیاست خوانده هم هستم مثلا! اما به نظر هیچ کس حتی خودم هم این عنوان مناسب من نیست! طبق معمولی که در اوج مباحثات خودم را دور از جمع پیدا میکنم، خودم را دیدم که از فاصله ای دور این سروکله زدنها را نگاه میکنم و پرسانم که من اینجا چه میکنم؟ و چقدر همه چیز برای یک لحظه در نظرم رنگ میبازند، بی معنی، بی نتیجه .... بعد یاد این میافتم که همین بچه ها بودند که نجاتم دادند! از لاک خودم کشیدنم بیرون، از آن حال میرندگی .... که هرچه از واقعه دور میشدم جای زخمم ماندنی تر میشد.... همینها را داشتم به استادم میگفتم، به همان زن مهربان و خوب که به اسمم صدایم میزند و از  روزی که خبر آن شوک در کلاسش را شنیدم هنوز به دیدنش نرفته بودم... برایش حرف زدم و برایم حرف زد که چقدر از آن روز که سر کلاس دهانش قفل کرد و دنیا برایش ایستاد چقدر همه چیز برایش رنگ باخته... که از سمت ارزشمند جدیدش کناره میگیرد بی آنکه حتی صندلیش را لمس کند! گفت که چقدر تعلل کرده و خودش را مدام به تاخیر انداخته و حالا اوست و دنیایی بی معنی..... ساعت کلاسش داشت نزدیک میشد و من بلند شدم که بروم، بی آنکه حواسم به دوستان منتظرم باشد که قرار ملاقات با جناب رییس را گذاشته اند! خداحافظی کردم و از پله ها که پایین می امدم تلفنم را چک کردم و پیامها و زنگها را دیدم! همه رفته بودند اتاق رییس... و من با تاخیر با همان کاغذ و قلم دستم وارد شدم! و یکی گفت: "رییس خزانه مون هستند"! من شده بودم خزانه دار! کسی که اولین فرد مورد توجه رییس بوده! مقوله ای که مورد توجه همگان است: پول! فرهنگ کجا، روابط کجا، جامعه کجا، .... اولویت با پول است که رییس دانشگاه حین معرفیها اول سوالش این بوده: رییس خزانه تون کیه؟


وباز من بودم که ساکت نشستم و از دور حرکات لبها و چشمها و دستها را میدیدم اما صدایی نبود! حرفهای استاد بود که در ذهنم تایپ میشد، حرف به حرف... خط به خط....

۹۴/۱۰/۰۴
افرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی