افرا

سویینی تاد!

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۳۷ ب.ظ

میدانم که چه سنگین باری ست، بار غم دوری از عزیزانت و تصور چنگالی که آنها را از تو ربود و بر آنها سایه افکند تا تو را نبینند، تا تو نبینی شان... 

اما آن هنگام که جای عشق و شکیبایی، خشم و انتقام مایه ی زنده ماندنت شد؛ پرده ای پیش چشمانت نقش بست تا چشمان "او" حتی آشنا هم نیایند در نظرت... تقصیر را گردن خانم لاوت نیانداز، عشق از پس دروغها هم بر آدمی نهیب میزند، محبوب را میشناسد ... تو اما سراسر انتقامی، سراسر نفرت .... چه بد لحظه ای بود سر خونینِ او بر زانوانت وقتی که رگ گردنش با دستان تو شکاف خورده بود و حالا تو چهره ی خفته ی او را شناختی .... او در ذهن تو مرده بود پس ذهنت فقط مرده ی او را میشناخت، والا اگر عشق او درونت زنده بود حتی در لباس زن مجنون خیابانی هم میشناختی اش..... 

سویینی! تیغی که بر گلوی تو بوسه زد و چهره ی محبوبت را سرخ از خون تو کرد، تیغ نفرت بود... تیغ مرگ بود....

عشق همیشه پیروز است، خیالت از بابت جووانا گرم. عشق به آن ملوان جوان جرات بخشید... آنها گریختند... آنها به عشق زنده اند....

کاش تو هم به جستجوی عشق آمده بودی...کاش آمده بودی برای نجات.... برای زندگی .....


+سویینی تادِ زرمان

۹۴/۱۰/۲۰
افرا

نظرات  (۳)

این فیلم غوغاست ... رد انتقام تمام مسیر های عشق رو نابود کرد و خون همه جا رو گرفت...
پاسخ:
فیلم فوق العاده ای بود...
خوب دیده‌ای؛ خوب نوشته‌ای.
پاسخ:
تو خوب خوانده ای زهرای عزیزم
به خاطر این متن عالی ممنونم. خیلی زیبا بود. خیلی لذت بردم.
پاسخ:
ممنون از نگاه شما...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی