افرا

تو آمدی ز دورها و دورها...

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۵۳ ق.ظ

دنیای هر آدمی به کلبه ای می ماند... آدمها از راههای اصلی می آیند، مثل همیشه زنگ در را به صدا در می آورند، چایی مینوشند و گپی میزنند و میروند... ممکن است گاه به گاهی باز سری به تو بزنند...

اما بین تمام این صدای زنگ‌ها، یکی راه باریکه خاکی کنار خانه را دور میزند و میرسد به آن در چوبی پشت کلبه؛ کوبه در را دوبار به صدا در می آورد که چشم حیران و مشتاق تو را از پی صدا به جستجو وادارد... و با باز کردن در، آویز پشت در را به صدا در می آورد ... می آید تو و مشتی بهارنارنج ارزانی ات میکند که قوری چای را به عطرش مهمان کنی...

پیشت مینشیند و کنار گوشَت میخواند، درونت را میخواند انگار... گویی زمانی تو را تماما زیسته؛ که حالا میداند آن دربی که گوش تو انتظار به صدا در آمدنش را میکشد کجاست؟ که عطری که مشامت را بنوازد کدام است؟ که واژه های قریبِ غریبت چه ها هستند؟ 

تمام تو را از حفظ است ... 

این خودِ "اتفاق" است.... اتّفاق با تشدید مؤکّد است کسی که از بیراهه ی انتظار تو وارد دنیایت شود و برای همیشه جایگاهی را از آن خود کند که اگر روزی هم رسید که نبود، جایگزینی در آن جایگاه نشستنی نیست... آن اتفاق فقط یک مرتبه است و مابقی اتفاق ها حتی اگر از همان بیراهه بیافتند باز تفاوتی با آن نسخه اصل قیمتی دارند؛ حتی در مرتبه ی به صدا درآوردن آن کوبه...

۹۵/۰۲/۰۱
افرا

نظرات  (۱)

از مسیری که تو آمده ای، تنها پرندگان سیاه، باز گشته اند
پاسخ:
و تو خود را جا گذاشته ای .. درست همینجا که منم ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی